"No mistakes in the tango, darling. Not like life, simple, that's what makes the tango so great. If you make a mistake, get all tangled up, you just tango on."
1
نهضت رومانتیک در هنر و ادبیات و سیاست بستگی دارد به این مسلک ذهنی در قضاوت راجع به افراد بشر نه چون اعضای اجتماع؛ بلکه به مثابه موضوعات تفکر که از لحاظ علم الجمال [زیبایی شناسی] لذت بخشند. ببر از گوسفند زیباتر است ولی ما ترجیح می دهیم که ببر در قفس محبوس باشد. یک نفر رومانتیک نمونه، در قفس را باز می کند و از جست و خیز زیبای ببر، که منجر به هلاک گوسفند می شود لذت می برد.
برتراند راسل - تاریخ فلسفه غرب
2
در زایش تراژدی (1871) روح دونیزوسی، اسطوره ای که در پیکر هنر زنده و آزاد جلوه می کند، یا به گفته نیچه می رقصد، با روحیه نیهیلیستی روزگار نو در جنگ است. نه هنر باستان، بل "هنر امروز" (و نیچه نخست اپراهایی واگنر را در نظر داشت) در این جنگ کارآزموده می شود. در این نبردی که عظمتش اینجاست که آرمان زیبایی به آوردگاه امده است. و این نکته واپسین را نیچه از شیلر آموخته بود. شیلر بود که با "آموزش زیبایی" می خواست اخلاقی تازه بنیان نهد که بر محدودیت فردیت پیروز شود. و همراه با شیلر بود که شلینگ در نظام ایدآلیسم متعالی (1899) تا انجا پیش رفت که هنر را هدف فلسفه جدید دانست که با آن می توان بر "یکسویگی روح سوبژکتیو" پیروز شد. اینان "روحیه دوران" را بیان کردند، روحیه ای که می توان در تاکید فردریش شلگل بر استقلال هنر آنرا بازیافت، و باز پژواک دشمنی با روشنگری را در آن شنید: "وحدت حقیقت، زیبایی، و نیکی" سر انجام بدگمانی ها و دشمنی های دنیای جدید را شکست خواهد داد. علیه آشوب این دنیا می توان و باید به اصالت گذشته ها بازگشت.
مدرنیته و اندیشه انتقادی - بابک احمدی - ص 35
3
تاریخ و علوم طبیعی برای نبرد با قرون وسطی ضروری بودند، "معرفت" در برابر "ایمان".
اکنون ما با "هنر" به جنگ "معرفت" می رویم: بازگشت به زندگی! مهار کردن میل به معرفت! تقویت غرایز اخلاقی و زیبایی شناختی! از دید ما این یعنی نجات روح آلمانی، تا که ان روح بتواند بار دیگر یک منجی شود. به اعتقاد ما جوهر این روح در موسیقی حلول کرده است. حال می فهمیم یونانیان چگونه فرهنگ خویش را بر موسیقی استوار ساختند.
اکنون ما با "هنر" به جنگ "معرفت" می رویم: بازگشت به زندگی! مهار کردن میل به معرفت! تقویت غرایز اخلاقی و زیبایی شناختی! از دید ما این یعنی نجات روح آلمانی، تا که ان روح بتواند بار دیگر یک منجی شود. به اعتقاد ما جوهر این روح در موسیقی حلول کرده است. حال می فهمیم یونانیان چگونه فرهنگ خویش را بر موسیقی استوار ساختند.
نیچه، فیلسوف: تاملاتی در باب جدال میان هنر و معرفت
همانطور که قبلا اشاره شد، الگوی ارزیابی نیچه از عمل یا رفتار اخلاقی شبیه الگویی است که معمولا برای قضاوت درباره کار هنرمندان به کار می رود. نظر رایج این است که هیچ نسخه از پیش نوشته ای برای آفرینش هنری وجود ندارد، بنابراین قواعد و قوانین هنری موجود برای هنرمند بزرگ تعیین تکلیف نمی کنند. به بیان دیگر، ارزش کار هنرمند بر اساس یک فرمول کلی برای آفرینش هنری تعیین نمی شود.
نیچه این الگوی زیبایی شناسانه را مبنای قضاوت برای ارزشهای اخلاقی قرار می دهد و بر اساس آن اصل جهانگستری یا تعمیم پذیری اخلاق را رد کرده و مدعی است که همچنان که هیچ الگوی کلی برای خلاقیت هنری نمی توان یافت، هیچ حکم کلی برای رفتار درست و غلط نیز نمی توان کرد.
شاهرخ حقیقی، گذار از مدرنیته؟ ، ص 113
4
فوکو در آثار پس از 1976 دونوع اخلاق را از هم جدا کرده است. اول گونه ای اخلاق زیبایی شناسانه، که هدفش ساختن زندگی فردی است. از چشم انداز این اخلاق، فرد می کوشد زندگی اش را همچون یک اثر هنری بیافریند. تاکید اصلی در این اخلاق بر رابطه فرد با خویش است. فوکو از اخلاق یونان باستان به عنوان نمونه تاریخی این برداشت از اخلاق یاد می کند.
نوع دوم اخلاقی است که تاکید اصلی آن بر پیروی از مجموعه ای از قوانین و مقررات است. فوکو این نوع دوم را اخلاق آییننامهای می نامد که به گمان او نمونه برجسته اش اخلاق مسیحی است. اخلاق مسیحی در اساس چیزی جز مجموعه ای از قوانین نیست.
...فوکو این پرسش را طرح می کند که «چرا زندگانی همه کس نباید به اثر هنری تبدیل شود؟»
شاهرخ حقیقی، گذار از مدرنیته؟ - 239 و بعد
اقاي جوشن لو عزيز
پاسخحذفممنون از اينكه دانسته هاي خود را در اختيار علاقمندان مي گذاريد .
پرسش من اين است كه اگر از نظر فوكو زندگي مي تواند كاري هنري باشد. در اين
مجموعه اخلاق چگونه ارزشيابي مي شود . ييعني واقعا انسان تا چه حد قادر و ازاد است كه قيود را نديده گرفته و اخلاق زيبايي شناسانه كه از زندگي اثري هنري مي سازد ...چه قابي دارد ؟لطفا در اين باب كمي توضيح دهيد.
ممنون
جناب / خانم ناشناس
پاسخحذفاین نظریه اخلاق زیبایی شناسانه یک نظریه اخلاقی آرمانی است و عملی شدنش کمی دشوار. آشکار است که هیچ کس از قیود واقعیت تماما آزاد نیست و هر قدر هم بخواهد آزاد و بی قید باشد باز هم طبیعت، جامعه، فرهنگ، طبقه، تحصیلات ، حکومت و ... دست او را تا حدودی می بندند. در واقع ماحصل این گونه نظریات این است که بشر باید "تا حد امکان" از قواعد موجود و قیدهای اجتماعی بگسلد و سعی کند تا آنجه که می شود خود به خلق ارزشهایش بپردازد. من سخن شما را می پذیرم که این یک نظریه آرمانی است و گمان می کنم خود نیچه و فوکو هم می پذیرفتند.