۱۳۹۰ آبان ۶, جمعه

اخلاق زیبایی‌شناسانه


"No mistakes in the tango, darling. Not like life, simple, that's what makes the tango so great. If you make a mistake, get all tangled up, you just tango on."

1
نهضت رومانتیک در هنر و ادبیات و سیاست بستگی دارد به این مسلک ذهنی در قضاوت راجع به افراد بشر نه چون اعضای اجتماع؛ بلکه به مثابه موضوعات تفکر که از لحاظ علم الجمال [زیبایی شناسی] لذت بخشند. ببر از گوسفند زیباتر است ولی ما ترجیح می دهیم که ببر در قفس محبوس باشد. یک نفر رومانتیک نمونه، در قفس را باز می کند و از جست و خیز زیبای ببر، که منجر به هلاک گوسفند می شود لذت می برد.
برتراند راسل - تاریخ فلسفه غرب 

در زایش تراژدی (1871) روح دونیزوسی، اسطوره ای که در پیکر هنر زنده و آزاد جلوه می کند، یا به گفته نیچه می رقصد، با روحیه نیهیلیستی روزگار نو در جنگ است. نه هنر باستان، بل "هنر امروز" (و نیچه نخست اپراهایی واگنر را در نظر داشت) در این جنگ کارآزموده می شود. در این نبردی که عظمتش اینجاست که آرمان زیبایی به آوردگاه امده است. و این نکته واپسین را نیچه از شیلر آموخته بود. شیلر بود که با "آموزش زیبایی" می خواست اخلاقی تازه بنیان نهد که بر محدودیت فردیت پیروز شود. و همراه با شیلر بود که شلینگ در نظام ایدآلیسم متعالی (1899) تا انجا پیش رفت که هنر را هدف فلسفه جدید دانست که با آن می توان بر "یکسویگی روح سوبژکتیو" پیروز شد. اینان "روحیه دوران" را بیان کردند، روحیه ای که می توان در تاکید فردریش شلگل بر استقلال هنر آنرا بازیافت، و باز پژواک دشمنی با روشنگری را در آن شنید: "وحدت حقیقت، زیبایی، و نیکی" سر انجام بدگمانی ها و دشمنی های دنیای جدید را شکست خواهد داد. علیه آشوب این دنیا می توان و باید به اصالت گذشته ها بازگشت.
مدرنیته و اندیشه انتقادی - بابک احمدی - ص 35



تاریخ و علوم طبیعی برای نبرد با قرون وسطی ضروری بودند، "معرفت" در برابر "ایمان".
اکنون ما با "هنر" به جنگ "معرفت" می رویم: بازگشت به زندگی! مهار کردن میل به معرفت! تقویت غرایز اخلاقی و زیبایی شناختی! از دید ما این یعنی نجات روح آلمانی، تا که ان روح بتواند بار دیگر یک منجی شود. به اعتقاد ما جوهر این روح در موسیقی حلول کرده است. حال می فهمیم یونانیان چگونه فرهنگ خویش را بر موسیقی استوار ساختند.

  نیچه، فیلسوف: تاملاتی در باب جدال میان هنر و معرفت
  
همانطور که قبلا اشاره شد، الگوی ارزیابی نیچه از عمل یا رفتار اخلاقی شبیه الگویی است که معمولا برای قضاوت درباره کار هنرمندان به کار می رود. نظر رایج این است که هیچ نسخه از پیش نوشته ای برای آفرینش هنری وجود ندارد، بنابراین قواعد و قوانین هنری موجود برای هنرمند بزرگ تعیین تکلیف نمی کنند. به بیان دیگر، ارزش کار هنرمند بر اساس یک فرمول کلی برای آفرینش هنری تعیین نمی شود. 
نیچه این الگوی زیبایی شناسانه را مبنای قضاوت برای ارزشهای اخلاقی قرار می دهد و بر اساس آن اصل جهانگستری یا تعمیم پذیری اخلاق را رد کرده و مدعی است که همچنان که هیچ الگوی کلی برای خلاقیت هنری نمی توان یافت، هیچ حکم کلی برای رفتار درست و غلط نیز نمی توان کرد.
شاهرخ حقیقی، گذار از مدرنیته؟ ، ص 113

4
فوکو در آثار پس از 1976 دونوع اخلاق را از هم جدا کرده است. اول گونه ای اخلاق زیبایی شناسانه، که هدفش ساختن زندگی فردی است. از چشم انداز این اخلاق، فرد می کوشد زندگی اش را همچون یک اثر هنری بیافریند. تاکید اصلی در این اخلاق بر رابطه فرد با خویش است. فوکو از اخلاق یونان باستان به عنوان نمونه تاریخی این برداشت از اخلاق یاد می کند.
نوع دوم اخلاقی است که تاکید اصلی آن بر پیروی از مجموعه ای از قوانین و مقررات است. فوکو این نوع دوم را اخلاق آیین‌نامه‌ای می نامد که به گمان او نمونه برجسته اش اخلاق مسیحی است. اخلاق مسیحی در اساس چیزی جز مجموعه ای از قوانین نیست.
...فوکو این پرسش را طرح می کند که «چرا زندگانی همه کس نباید به اثر هنری تبدیل شود؟»
شاهرخ حقیقی، گذار از مدرنیته؟ - 239 و بعد

۱۳۹۰ مهر ۲۹, جمعه

بازگشت اژدها

ح. جوشن‌لو

گسسته است زنجیر هزار اهریمنی تر ز آنکه در بند دماوندست
پشوتن مرده است آیا؟
و برف جاودان بارنده سام گرد را سنگ سیاهی کرده است آیا؟
 م -امید


استوره ها معمولا به بازگشت خود وعده می دهند. این وعده دادنها بیشتر در قالب بشارت بازگشت منجی است در آخر الزمان. معمولا تعدادی از پهلوانان استوره زنده می مانند تا دوباره بازگردند. در استوره ایرانی، این پهلوانان را "جاودانان" یا "بی‌مرگان"می نامند:
بی‌مرگان یا جاودانان در سنت کهن ایران، نامدارانی هستند که نمی‌میرند و چون زمان معمول زندگی‌شان به سر می رسد یا به خواب می روند و یا در جایی پنهان می‌مانند و درهنگام لازم و در زمان فرشگرد (دوران بازسازی جهان) به یاری بزرگان دین و مردم می شتابند. نام این جاودانان بنا به روایتهای مختلف فرق می کند. از میان آنها به شخصیت‌های ذیل می توان اشاره کرد:
گرشاسب، توس و گستهم پسران نوذر، کیخسرو، گیو و فریبرز از پهلوانان دوران کیخسرو، اوروَتََت‌نره پسر زردشت که در وَرِجمکرد به سر می برد؛ گوبدشاه یا اغریرَث برادر افراسیاب که به دلیل یاری دادن به ایرانیان به دست برادرش کشته می شود و جزء جاوادانان در می‌آید؛ یوشت‌فریان (دانایی که به پرسشهای اَخت جادوگر اهریمنی پاسخ می‌دهد و با سوالات خود او را به نابودی می‌کشاند)؛ پشوتن پسر گشتاسب و غیره...
جمشید و فریدون و کیکاووس هم بنا به روایتها بی‌مرگ آفریده شده بودند ولی به دلیل ارتکاب گناه از رده‌ی جاودانان بیرون آمدند. در بندهشن آمده است که در فرشگرد پانزده مرد پارسا و پانزده زن از بی‌مرگان هستند که به یاری سوشیانت می‌شتابند.  [1]

اما این وعده استوره به بازگشت، در استوره ما ایرانیها ویژگی خاصی دارد: در استوره ایرانی، نه تنها منجیان زنده اند، بلکه اژدها (اژی دهاک = ضحاک) هم زنده است! داستان را از زبان استادی بزرگ بشنویم:
ضحاک، آشفته و دمان، با سپاهی گران روی به راه می‌نهد. مردم شهر، به یکبارگی، دوستار فریدونند؛ و از بام و در بر سپاه ضحاک خشت و سنگ می‌بارند. پیران و برنایان به لشکر فرمانروای نو می‌پیوندند. ضحاک، کمند شصت‌بازی دردست، بر کاخ بلند بر می‌آید؛ و سیه نرگس شهرناز را، به جادوی، با فریدون براز می‌بیند. دشنه‌ای آبگون را بر می‌کشد که پری‌چهرگان را، به زاری، بکشد. فریدون گرزه‌ی گاوسر را بر می‌افرازد که آن اژدهادوش را بدان فرو کوبد. در این هنگام، سروش به نزد او می آید و او را از کشتن ضحاک باز می‌دارد. می‌گویدش که ضحاک را در کوه به بند بکشند. فریدون ضحاک را به کمندی ستوار از چرم شیر فرو می بندد؛ آنگاه مردمان را می فرماید که هر کس به کار و هنر خویش بپردازد؛ تا جهان پرآشوب نگردد.
سپس نامداران شهر، با رامش و خواسته، به نزد فریدون می‌روند؛ و دل به فرمانبری از وی می‌آرایند. آنگاه فریدون می‌فرماید که ضحاک را، خوار و دربند، بر پشت هیونی بیفکنند. بدین‌سان، ضحاک را به «شیرخوان» می‌برد؛ و می‌خواهد در کوه سر از پیکرش بیفشاند. لیک سروش باری دیگرش راز می‌گوید که ضحاک را تنها به دماوندکوه ببرد؛ و تنها کسانی را که از آنان گریزی نیست به همراهی برگزیند. فریدون، با تنی چند از یاران، به دماوند کوه می‌رود؛ و ضحاک را، در اشکفتی بن‌ناپدید، با میخ‌هایی گران بر ‌سنگ فرو می‌بندد. [2]
شگفتا! فریدون بر اژدها چیره می شود. اما "سروش" غیب، مانع کشتن اژدها می شود. او از فریدون می خواهد اژدها را نکشد بلکه زنده در کوه دماوند در بند کشد. نتیجه آنکه اژدهای ما همچنان زنده است.
فردوسی این داستان را اینگونه به تصویر می کشد:
بران گونه ضحاک را بسته سخت --- سوی شیر خوان برد بیدار بخت
همی راند او را به کوه اندرون --- همی خواست کارد سرش را نگون
بیامد هم آنگه خجسته سروش --- به خوبی یکی راز گفتش به گوش
که این بسته را تا دماوند کوه --- ببر همچنان تازیان بی​گروه
مبر جز کسی را که نگزیردت ---به هنگام سختی به بر گیردت
بیاورد ضحاک را چون نوند --- به کوه دماوند کردش ببند
به کوه اندرون تنگ جایش گزید --- نگه کرد غاری بنش ناپدید
بیاورد مسمارهای گران --- به جایی که مغزش نبود اندران
فرو بست دستش بر آن کوه باز --- بدان تا بماند به سختی دراز
ببستش بران گونه آویخته --- وزو خون دل بر زمین ریخته
ازو نام ضحاک چون خاک شد --- جهان از بد او همه پاک شد
گسسته شد از خویش و پیوند او --- بمانده بدان گونه در بند او

در ادامه استوره، سخن از بند بگسستن اژدها در آخر الزمان است:
در این هزاره [منظور هزاره‌ی آخر استوره‌های زرتشتی است. چیزی شبیه آخرالزمان شیعیان] ضحاک از بند فریدون رها می‌شود و فرمانروانی بر دیوان و مردمان از سر می‌گیرد و به آزار آب و آتش و گیاه و مردم می پردازد. آب و آتش و گیاه شکایت به اورمزد می‌برند و از او می خواهند که فریدون را بر انگیزد تا ضحاک را نابود کند. اورمزد همراه با امشاسپندان به نزد روان فریدون می‌روند تا او را برای نابودی ضحاک بر انگیزند.
روان فریدون از نابود کردن ضحاک اظهار ناتوانی می کند و این ماموریت به عهده‌ی گرشاسب [سام] گذاشته می‌شود. کیخسرو گرشاسب را بیدار می کند و او تیری می‌اندازد و ضحاک نابود می شود. [3] 
باری، استوره ایرانی هم از بازگشت جاودانان و پهلوانان خبر می دهد، هم  پیشتر از بازگشت اژدها.[4]؛ خبر از یک رویارویی بزرگ می دهد، دنباله یک ستیز بزرگ تاریخی و نمایش یک اضطراب کهنه و کهن در اعماق ناخودآگاه قومی ما ایرانی ها. / گفتاورد

پی‌نوشت
[1] تاریخ اساطیری ایران/ دکتر ژاله آموزگار/ برگ 54
[2] مازهای راز/ دکتر میرجلال الدین کزازی/ برگ 9
[3] تاریخ اساطیری ایران/ دکتر ژاله اموزگار/ برگ  78
[4] وعده بازگشت اژدهایش که راست بود. اما وعده بازگشت جاودانان ظاهرا دروغ از آب در آمده است. شاید برای نسل بی هیچ ‌امید ما، این آخرین دروغ تسلی بخش باشد.( گفت راوی : بر دروغ راویان بسیار خندیدند...)
* نقاشی : از حبيب الله شهبازي (به بند کشيدن ضحاک در دماوند)
کاریکاتور: مانا نیستانی 

مرتبط:


Strauss - Also Sprach Zarathustra
Found at Also Sprach Zarathustra on KOhit.net