ح. جوشنلو
[بخشی از پایان نامه ام]
عده ای از نویسندگان، بر وجود
پیوندی ملموس بین نظریه سیاسی و اقتصادی نئولیبرالیسم و تفکرات پست مدرن تاکید
فراوان می کنند. برای نمونه دیوید هاروی در "تاریخ مختصر نئولیبرالیسم" می نویسد: «نئولیبرال سازی، هم از نظر سیاسی و هم اقتصادی، نیازمند ایجاد یک بازار نئولیبرالی مبتنی بر فرهنگ عوام زده مصرف گرایی متمایز و آزادی اراده فردی بود. نئولیبرال سازی، به معنای دقیق کلمه، با آن حرکت فرهنگی که «پست مدرنیسم» نامیده می شود و مدتی طولانی در کمین نشسته بود ولی اکنون می توانست به عنوان یک گونه فرهنگی و فکری غالب به طور کامل و تمام عیار ظاهر شود، بسیار سازگار بود. این حرکت فرهنگی یعنی پست مدرنیسم، مبارزه ای بود که شرکتها و نخبگان طبقاتی پیش بردن آن را با ترفند و حیله، در دهه 1980 شروع کردند.»[1] او در
کتاب دیگرش وضعیت پسامدرنیته، مفصلا به اثبات این مدعا پرداخته که پسامدرنیسم چیزی
فراتر از تعمیم منطقی قدرت بازار بر تمامیت تولید فرهنگی نیست.[2] کالینیکوس نیز پست مدرنیسم را زمینه ساز نئولیبرالیسم می داند و می نویسد: «... هرچه باشد، پسامدرنیسم و تخم و ترکه آن (مثلا نظریه پسااستعماری) که تفکر رسمی و دانشگاهی لیبرالی کشورهای انگلیسی زبان عمیقا در آن ریشه دوانیده است، مدتها پیش از این مدعی «زوال روایات بزرگ» و ظهور یک دنیای تکه تکه شده بود که مدعی است، صرف وجود اندیشه مخالف با سرمایه داری لیبرال، دنیا را به احیای حکومتهای توتالیتری تهدید می کند ...»[3]
بدون قبول یا رد مطلق این ادعا و با کنار گذاشتن بدبینی های مارکسیستی،
گفتنی است که ظهور این دو پدیده، تقریبا هم زمان بوده و مبانی و توصیه های آنها
شباهت قابل توجهی با هم دارند. نئولیبرالیسم ساختار اقتصادی، اجتماعی و سیاسیای
ارائه می دهد که مورد پسند پست مدرنیسم است.
به باور دکتر حسین بشیریه ظهور گفتمان نئولیبرالیسم، در معیت فلسفه
پست مدرنیسم، ناشی از درهم شکسته شدن داعیه های حقیقت کلی و ساختارهای قدرت و
معرفت بود. گفتمان جدید، خسته از دولتهای توتالیتر و جنگهای جهانی، نسبت به هرگونه
مطلق گرایی و توتالیتریسم، چه در حوزه معرفتی و چه در عرصه اخلاق و سیاست واکنش
نشان می دهد. در این گفتمان، اصل بنیادین، تمرکز زدایی در همه حوزه هاست؛ خصوصی
سازی اقتصادی، عدم تمرکز اداری، شالوده شکنی معرفتی، تجزیه وحدت فرد، تجزیه تاریخ،
آنارشیسم معرفتی، لیبرالیسم معرفت شناسانه، دولت کوچک و جز آن، همگی عناصر پدیده
واحدی هستند.[4]
به نظر لیوتار، واضع اصطلاح پست مدرنیسم، طرح نظریه پسامدرن در سیاست،
مستلزم وجهی تردید و بدگمانی نسبت به سیاستهای مبتنی بر رستگاری، نجات و رهایی مطلق
است. دستاوردها و ابتکارات باید در مقیاسی محدود صورت گیرد و عدالت در گستره ای محدود
و محلی جامه عمل پوشد. لیوتار به طور کلی در رویکرد پسامدرن از کثرت گرایی و عدم مداخله
نیروهای کلانی چون دولت مرکزی در حوزه های فرهنگی پشتیبانی می کند و بر این ادعا است
که حتی هنر باید جنبه های بومی و محلی خود را حفظ کند و اسیر سیاستهای کلان دولتی نشود،
در غیر این صورت تجربه نظامم فاشیستی تکرار خواهد شد. او در مقابل روایتهای کلان تاریخ،
روایتهای خرد و ناچیز را مورد توجه قرار می دهد. به گفته وی همه انواع نظریه های مدرن،
خود روایتها و استوره های پنهان را تشکیل می دهند.[5] اساسا
دولت مد نظر پست مدرنها نمی تواند دولتی تمامت خواه و دارای برنامه های کلان باشد.
چنین دولتی باید حتی الامکان تکثرگرا بوده و از روایتهای کلان حکومتداری و اقتصادی
و اجتماعی بپرهیزد. و این درست همان چیزی است که نئولیبرال ها می پسندند.
بدیدِ من هرگونه جنبشِ روبنایی ،متاثر از دگرگونیهایِ زیربنایی میباشد که خود نیز در سیری تکاملی ،در زمینههایِ دگر تاثیرِ گذار خواهد بود،بدین رو،پس از فروپاشیِ شوروی و نبودِ رقیب ( در همهِ زمینه ها)جهانِ سرمایه داری،آزاد از تمامیِ بندهایی که ضرورتاً به خویش بسته بود،عملا، تئوری نئولیبرالیستی در اقتصاد و سیاست،و از سویِ دیگر،پست مدرنیزم را در زمینهِ فرهنگ و جامعه،همزمان با هم رهانید، که این خود، ضروررتی تاریخی در دگردیسیِ کاپیتالیسم بود و پدیده یی پرهیز ناشدنی.ایندو دیدگاه هردو ،تمرکزِ قدرت را به کمترین اندازهِ ممکن خواسته و بر آزاد گذاشتنِ زیربنا(اقتصاد) و روبنا( فرهنگِ جامعه)،و ضّدِ انحصار بودن، پا میفشارند.آیا این پدیدهای منفی ست؟ بدیدِ من ،در آغاز میباید ماهیتِ سرمایه داری را روشن نمود و فراموش نکرد که ویژه گیِ بارزِ کاپیتالیسم،آنهم در فرمِ پخته و جا افتادهِ آن،چیزی جز انباشته کردنِ ثروت نمیتواند باشد،پس ،اگر تئوریسینِ نئولیبرالیست، بر آزاد گذاریِ بازار از دستانِ تراستها و انحصار ، به سودِ رقابتی آزاد سخن میگوید، یا بدلیلِ نشناختنِ وی از ماهیتِ انبار کننده و انحصار طلبِ امپریالیسمِ امروزین ست،یا اینکه تنها و به عمد، با جهانی کردنِ آن،میخواهد ظاهراً از انحصارِ آن بکاهد،که این خود ،البته ماهیتِ سرمایه داری را نقض نکرده و فقط آنرا به رنگ و لعابی دیگر در میآورد.همچنین جریانِ پست مدرنیسم، بدیدِ من نه یک فلسفه بلکه یک دورانِ گذر میباشد و یگانهترینِ تجربهِ تاریخی هم نیست.در اینجا هم جامعهِ رها شده از استرسِ دو قطبی بودن جهان، و بدور از هرگونه جهانبینی و باور و یقین و ایدهآلی، ضّدِ هر تمرکز و انسجامی میخیزد و در اغتشاشی فکری فرو میشود،تا جایی که اغتشاش و بی باوری ،و سیال بودن، را گونهای از باوری ثابت مینگارد.پرسشی که پیش میآید اینست:آیا در جهانِ انحصاریِ سرمایه و قدرت،آنجا که فایننس و ابزارِ رسانه ییِ در انحصارِ کاملِ صاحبانِ قدرت میباشند ،باید به آزادیِ اندیشه و بازار باور بیاوریم؟ آیا ،پست مدرنیزم و نئولیبرالیسم،جز تئوریهایِ آکادمیک برایِ ساده انگاران نمیباشد؟آیا هنوز باید به بزکهایِ سرمایه داری ،برایِ پنهان کردنِ واقعیتِ جهان ،باور کنیم؟
پاسخحذفبا درود بر شما دوست عزیز
پاسخحذفاین هم نظری است که البته طرفدار بسیار زیاد دارد.
ضمنا با اینکه پست مدرنیسم اندیشه ایست برای دوران گذار همافق هستم.
پاسخحذفحسین جان!
پاسخحذفبنظرم وظیفه حکومت در نئولیبرالیسم این است که با آزادی دادن به بازار و فرصت دادن به آزادی فردی در صدد گسترش حد و حدود بازارها باشد. در واقع این نظام سیاسی – اقتصادی به حکومتی نیاز دارد که بتواند پاسدار نظم خودانگیخته و طبیعی موجود در مبادلات باشد. پس بنابراین شرط لازم نئولیبرالیسم لیبرال بودن دولت است که دو وظیفه دارد: الف) احترام به آزادی اقتصادی به منزله شرط نمایندگی سیاسی دولت و ب) ایجاد بستر و نهاد آزادیِ اقتصادی بهمنزلة مبنای ساختاربندی حاکمیت سیاسی
از این نظر، آنچه که در بازار جریان دارد نوعی بازیست که قواعد خاص خود را دارد. برای آنکه قانونِ این بازی و نظمِ خودانگیخته آن قابل اجرا باشد، نیازمند بازیگرانی هستیم که هیچگونه نسبت حمایتی با دولت نداشته باشند. و به عنوان «بازیگران مستقل» در میدانهای بازی بازارها حاضر شوند. در چنین وضعیتی است که «حقوق اجتماعیِ افراد جامعه» به «حقوق خصوصی» تغییر می کند. در این حالت با آزاد شدن دولت از بار مسئولیت جامعه و شهروندان، و به اصطلاح کوچک شدناش، قابلیت خدمتگزاری به بازیهای بازار را پیدا می کند.... حالا تو بگو حکومتهای توتالیتر و یا به قول فوکو دولتهای موریانهای (دولتی که به طور کامل اقتصاد را به کنترل خود در میآورد) چطور می تواند سیستم نئولیبرالیسم داشته باشد؟ جمهوری اسلامی ایران کجای این بازی می گنجد!؟