۱۳۹۰ مهر ۲۹, جمعه

بازگشت اژدها

ح. جوشن‌لو

گسسته است زنجیر هزار اهریمنی تر ز آنکه در بند دماوندست
پشوتن مرده است آیا؟
و برف جاودان بارنده سام گرد را سنگ سیاهی کرده است آیا؟
 م -امید


استوره ها معمولا به بازگشت خود وعده می دهند. این وعده دادنها بیشتر در قالب بشارت بازگشت منجی است در آخر الزمان. معمولا تعدادی از پهلوانان استوره زنده می مانند تا دوباره بازگردند. در استوره ایرانی، این پهلوانان را "جاودانان" یا "بی‌مرگان"می نامند:
بی‌مرگان یا جاودانان در سنت کهن ایران، نامدارانی هستند که نمی‌میرند و چون زمان معمول زندگی‌شان به سر می رسد یا به خواب می روند و یا در جایی پنهان می‌مانند و درهنگام لازم و در زمان فرشگرد (دوران بازسازی جهان) به یاری بزرگان دین و مردم می شتابند. نام این جاودانان بنا به روایتهای مختلف فرق می کند. از میان آنها به شخصیت‌های ذیل می توان اشاره کرد:
گرشاسب، توس و گستهم پسران نوذر، کیخسرو، گیو و فریبرز از پهلوانان دوران کیخسرو، اوروَتََت‌نره پسر زردشت که در وَرِجمکرد به سر می برد؛ گوبدشاه یا اغریرَث برادر افراسیاب که به دلیل یاری دادن به ایرانیان به دست برادرش کشته می شود و جزء جاوادانان در می‌آید؛ یوشت‌فریان (دانایی که به پرسشهای اَخت جادوگر اهریمنی پاسخ می‌دهد و با سوالات خود او را به نابودی می‌کشاند)؛ پشوتن پسر گشتاسب و غیره...
جمشید و فریدون و کیکاووس هم بنا به روایتها بی‌مرگ آفریده شده بودند ولی به دلیل ارتکاب گناه از رده‌ی جاودانان بیرون آمدند. در بندهشن آمده است که در فرشگرد پانزده مرد پارسا و پانزده زن از بی‌مرگان هستند که به یاری سوشیانت می‌شتابند.  [1]

اما این وعده استوره به بازگشت، در استوره ما ایرانیها ویژگی خاصی دارد: در استوره ایرانی، نه تنها منجیان زنده اند، بلکه اژدها (اژی دهاک = ضحاک) هم زنده است! داستان را از زبان استادی بزرگ بشنویم:
ضحاک، آشفته و دمان، با سپاهی گران روی به راه می‌نهد. مردم شهر، به یکبارگی، دوستار فریدونند؛ و از بام و در بر سپاه ضحاک خشت و سنگ می‌بارند. پیران و برنایان به لشکر فرمانروای نو می‌پیوندند. ضحاک، کمند شصت‌بازی دردست، بر کاخ بلند بر می‌آید؛ و سیه نرگس شهرناز را، به جادوی، با فریدون براز می‌بیند. دشنه‌ای آبگون را بر می‌کشد که پری‌چهرگان را، به زاری، بکشد. فریدون گرزه‌ی گاوسر را بر می‌افرازد که آن اژدهادوش را بدان فرو کوبد. در این هنگام، سروش به نزد او می آید و او را از کشتن ضحاک باز می‌دارد. می‌گویدش که ضحاک را در کوه به بند بکشند. فریدون ضحاک را به کمندی ستوار از چرم شیر فرو می بندد؛ آنگاه مردمان را می فرماید که هر کس به کار و هنر خویش بپردازد؛ تا جهان پرآشوب نگردد.
سپس نامداران شهر، با رامش و خواسته، به نزد فریدون می‌روند؛ و دل به فرمانبری از وی می‌آرایند. آنگاه فریدون می‌فرماید که ضحاک را، خوار و دربند، بر پشت هیونی بیفکنند. بدین‌سان، ضحاک را به «شیرخوان» می‌برد؛ و می‌خواهد در کوه سر از پیکرش بیفشاند. لیک سروش باری دیگرش راز می‌گوید که ضحاک را تنها به دماوندکوه ببرد؛ و تنها کسانی را که از آنان گریزی نیست به همراهی برگزیند. فریدون، با تنی چند از یاران، به دماوند کوه می‌رود؛ و ضحاک را، در اشکفتی بن‌ناپدید، با میخ‌هایی گران بر ‌سنگ فرو می‌بندد. [2]
شگفتا! فریدون بر اژدها چیره می شود. اما "سروش" غیب، مانع کشتن اژدها می شود. او از فریدون می خواهد اژدها را نکشد بلکه زنده در کوه دماوند در بند کشد. نتیجه آنکه اژدهای ما همچنان زنده است.
فردوسی این داستان را اینگونه به تصویر می کشد:
بران گونه ضحاک را بسته سخت --- سوی شیر خوان برد بیدار بخت
همی راند او را به کوه اندرون --- همی خواست کارد سرش را نگون
بیامد هم آنگه خجسته سروش --- به خوبی یکی راز گفتش به گوش
که این بسته را تا دماوند کوه --- ببر همچنان تازیان بی​گروه
مبر جز کسی را که نگزیردت ---به هنگام سختی به بر گیردت
بیاورد ضحاک را چون نوند --- به کوه دماوند کردش ببند
به کوه اندرون تنگ جایش گزید --- نگه کرد غاری بنش ناپدید
بیاورد مسمارهای گران --- به جایی که مغزش نبود اندران
فرو بست دستش بر آن کوه باز --- بدان تا بماند به سختی دراز
ببستش بران گونه آویخته --- وزو خون دل بر زمین ریخته
ازو نام ضحاک چون خاک شد --- جهان از بد او همه پاک شد
گسسته شد از خویش و پیوند او --- بمانده بدان گونه در بند او

در ادامه استوره، سخن از بند بگسستن اژدها در آخر الزمان است:
در این هزاره [منظور هزاره‌ی آخر استوره‌های زرتشتی است. چیزی شبیه آخرالزمان شیعیان] ضحاک از بند فریدون رها می‌شود و فرمانروانی بر دیوان و مردمان از سر می‌گیرد و به آزار آب و آتش و گیاه و مردم می پردازد. آب و آتش و گیاه شکایت به اورمزد می‌برند و از او می خواهند که فریدون را بر انگیزد تا ضحاک را نابود کند. اورمزد همراه با امشاسپندان به نزد روان فریدون می‌روند تا او را برای نابودی ضحاک بر انگیزند.
روان فریدون از نابود کردن ضحاک اظهار ناتوانی می کند و این ماموریت به عهده‌ی گرشاسب [سام] گذاشته می‌شود. کیخسرو گرشاسب را بیدار می کند و او تیری می‌اندازد و ضحاک نابود می شود. [3] 
باری، استوره ایرانی هم از بازگشت جاودانان و پهلوانان خبر می دهد، هم  پیشتر از بازگشت اژدها.[4]؛ خبر از یک رویارویی بزرگ می دهد، دنباله یک ستیز بزرگ تاریخی و نمایش یک اضطراب کهنه و کهن در اعماق ناخودآگاه قومی ما ایرانی ها. / گفتاورد

پی‌نوشت
[1] تاریخ اساطیری ایران/ دکتر ژاله آموزگار/ برگ 54
[2] مازهای راز/ دکتر میرجلال الدین کزازی/ برگ 9
[3] تاریخ اساطیری ایران/ دکتر ژاله اموزگار/ برگ  78
[4] وعده بازگشت اژدهایش که راست بود. اما وعده بازگشت جاودانان ظاهرا دروغ از آب در آمده است. شاید برای نسل بی هیچ ‌امید ما، این آخرین دروغ تسلی بخش باشد.( گفت راوی : بر دروغ راویان بسیار خندیدند...)
* نقاشی : از حبيب الله شهبازي (به بند کشيدن ضحاک در دماوند)
کاریکاتور: مانا نیستانی 

مرتبط:

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

نظرات قبل از نمایش به تایید نویسنده وبلاگ می رسد. کامنتهای تبلیغاتی به نمایش گذاشته نمی شود.
اگر در کامنت گذاشتن مشکل دارید از مرورگر فایرفاکس یا کروم استفاده نمایید. با سپاس


Strauss - Also Sprach Zarathustra
Found at Also Sprach Zarathustra on KOhit.net