ترجمه: ح. جوشنلو
در مورد اینکه واژه پستمدرنیسم به عنوان یک نظریه، به مجموعه ای از متون دلالت می کند کم و بیش توافق وجود دارد، از جمله نوشته های نویسندگانی چون ژان فرانسوا لیوتار و ژان بودریار، به انضمام خوانشی خاص از نوشته های سپستر مربوط به پساساختارگرایانی چون ژاک لاکان، رولان بارث، میشل فوکو و ژاک دریدا. البته باید یادآوری شود که اکثریت (اگر نگوییم همه) این متفکرین، بکار بردن چنین برچسبی را بر کارهایشان نمی پذیرند - شاید به نظر عده ای این یک وضعیت آیرنیک و طعنه آمیز باشد. به هر حال، مخرج مشترک این مجموعه نظریات (و مشابهات آن در معماری؛ سینما و ادبیات) هنوز با قاطعیت مورد توافق واقع نشده است.
علی رغم اینکه لیوتار نه این واژه را برای نخستین بار ساخت و نه معنای بسیار وسیعی را برای آن ادعا کرد، (این واژه را در اصل معمولا از آن آرنولد توین بی می دانند)، این ادعای لیوتاردر سال 1979 در کتاب «وضعیت پست مدرن» مبنی بر اینکه ساکنان جوامع پیشرفته سرمایه داری، دست کم از اوایل دهه 1960 به این سو، در یک جهان پست مدرن زندگی کرده اند، بود که پست مدرنیسم را تبدیل به یک موضوع مورد علاقه جامعه شناسان کرد. آنچه که او انجام داد و کار جدیدی بود، اعلام این بود که پست مدرنیسم، یک وضعیت اجتماعی عمومی بوده، نه صرفا یک سبک یا نظریه ابتکاری جدید . یعنی وضعیتی که در آن یک شناخت هر چند به تاخیر افتاده، در حال انتشار است مبنی بر اینکه دو استوره اصلی یا روایت کلان که فعالیت علمی (شامل فعالیت علمی جامعه شناختی) را در دو سده گذشته مشروع جلوه می داد، دیگر اکنون به گستردگی قبل مورد پذیرش نیست.
از سویی، «استورهی آزاد شدن(رهایی)» بخاطر همدستی همه علوم در جرائم بزرگ قرن بیستم مثل هولوکاست، اردوگاههای کار اجباری شوروی و ساخت سلاحهای کشتار جمعی اعتبار خود را از دست داده است. از سوی دیگر «استوره حقیقت» از طریق افکار شکاکانه مورخان و فیلسوفان علم (چون نسبیت باوری پل فایربند و توماس کوهن) بی اعتبار شده است. نتیجه نهایی عدم اعتقاد عمومیت یافته نسبت به روایتهای کلان، از نظر لیوتار، این است که ساکنین جوامع پیشرفته سرمایه داری، در حال حاضر در دنیایی زندگی می کنند که هیچ تضمینی درخصوص ارزش کارها ها و صادق بودن جملاتشان وجود ندارد؛ آنچه هست تنها «بازی های زبانی» است؛ محدودیت و مانعی برای اقتصاد برای ورود به حوزه فرهنگ وجود ندارد. / گفتاورد
علی رغم اینکه لیوتار نه این واژه را برای نخستین بار ساخت و نه معنای بسیار وسیعی را برای آن ادعا کرد، (این واژه را در اصل معمولا از آن آرنولد توین بی می دانند)، این ادعای لیوتاردر سال 1979 در کتاب «وضعیت پست مدرن» مبنی بر اینکه ساکنان جوامع پیشرفته سرمایه داری، دست کم از اوایل دهه 1960 به این سو، در یک جهان پست مدرن زندگی کرده اند، بود که پست مدرنیسم را تبدیل به یک موضوع مورد علاقه جامعه شناسان کرد. آنچه که او انجام داد و کار جدیدی بود، اعلام این بود که پست مدرنیسم، یک وضعیت اجتماعی عمومی بوده، نه صرفا یک سبک یا نظریه ابتکاری جدید . یعنی وضعیتی که در آن یک شناخت هر چند به تاخیر افتاده، در حال انتشار است مبنی بر اینکه دو استوره اصلی یا روایت کلان که فعالیت علمی (شامل فعالیت علمی جامعه شناختی) را در دو سده گذشته مشروع جلوه می داد، دیگر اکنون به گستردگی قبل مورد پذیرش نیست.
از سویی، «استورهی آزاد شدن(رهایی)» بخاطر همدستی همه علوم در جرائم بزرگ قرن بیستم مثل هولوکاست، اردوگاههای کار اجباری شوروی و ساخت سلاحهای کشتار جمعی اعتبار خود را از دست داده است. از سوی دیگر «استوره حقیقت» از طریق افکار شکاکانه مورخان و فیلسوفان علم (چون نسبیت باوری پل فایربند و توماس کوهن) بی اعتبار شده است. نتیجه نهایی عدم اعتقاد عمومیت یافته نسبت به روایتهای کلان، از نظر لیوتار، این است که ساکنین جوامع پیشرفته سرمایه داری، در حال حاضر در دنیایی زندگی می کنند که هیچ تضمینی درخصوص ارزش کارها ها و صادق بودن جملاتشان وجود ندارد؛ آنچه هست تنها «بازی های زبانی» است؛ محدودیت و مانعی برای اقتصاد برای ورود به حوزه فرهنگ وجود ندارد. / گفتاورد
ادامه دارد ...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
نظرات قبل از نمایش به تایید نویسنده وبلاگ می رسد. کامنتهای تبلیغاتی به نمایش گذاشته نمی شود.
اگر در کامنت گذاشتن مشکل دارید از مرورگر فایرفاکس یا کروم استفاده نمایید. با سپاس