۱۳۸۸ بهمن ۶, سه‌شنبه

تبارشناسی واژه‌ها: مادندر، گرفتن(شروع کردن)

ح. جوشن‌لو
حکایت با که گویم من
که من این کمتر از خاشاک
به دوش این ش‍ُترکین پیر مادندر
گران‌تر می‌نمایم زان همه کوهان
 م- امید
مادندر
یکی از معناهای "اندر" در زبان فارسی معنای سلب و نفی و غیریت بوده (= نا...) که معمولا از این واژه وقتی بصورت پسوند استفاده می شده این معنا قصد می شده است. این واژه بصورت پسوند در واژه هایی چون "مادراندر" (مخففش مادندر)، "پدراندر" (پدندر)، "پسراندر" (پسندر)، "دختراندر" (دختندر) در ادبیات تاریخی ما بکار رفته است و در همه اینها "اندر" معنی "نا..." یا "...خوانده" دارد.مثلا مادراندر(مادندر) یعنی نامادری/مادرخوانده و برادراندر (برادندر) یعنی نابرادری/برادرخوانده .
تشبیه روزگار و جهان به "مادندر" تشبیهی بس زیبا و حکیمانه و البته تلخ و دردناک بوده است:
جز به مادندر نماند اين جهان کينه جوي
با پسندر کينه دارد همچو با دختندرا.
رودکي
مهر فرزندی بر خواجه فکندست جهان
این جهان مادر او نیست که مادندر اوست
فرخی
از سویی این پسوند در یک ترکیب دیگر هم بکار رفته که کمی با نمونه های پیشین متفاوت است و آن "کَسَندر" می باشد به معنای "ناکس" و "نااهل" (دهخدا). برای نمونه در این بیت:
سزد مر ورا گر تکبر کند
که شه نيکويي با کسندر کند
عنصري

گرفتن= شروع کردن
عوام فراوان می گویند "بگیر بخواب" و قبل از فعل امر مورد نظرشان (خوابیدن) یک فعل به عنوان مقدمه می آورند. از این "گرفتن‌"ها زیاد داریم. مثلا می گویند "آسمان باریدن گرفت". جملات مشابه را می توان در واژه نامه دهخدا فراوان یافت: "بازرگانان گريه و زاري کردن گرفتند. (گلستان ). و برگشت و سخنهاي رنجش آميز گفتن گرفت . (گلستان)." در شعر هم زیاد به کار رفته. برای نمونه:
چون که او سوزن فروبردن گرفت
درد او در شانه گه مسکن گرفت .
مولوی
آنطور که مشاهده می شود در این نمونه ها ظاهرا "گرفتن" به معنای "آغاز کردن" به کار رفته است. اما چه ارتباطی است بین "گرفتن" و "آغازیدن"؟
پاسخ من به این پرسش مبتنی بر نگاهی تبارشناسانه است و ریشه را در زبان همسایه فارسی یعنی زبان عربی می جوید. در زبان عربی افعالی وجود دارد به نام "افعال شروع". مهمترین این افعال "اخذ" است. البته آشکار است که معنای اصلی "اخذ" و مشابه هایش، شروع کردن نیست و "اخذ" در حالت عادی مانند زبان فارسی همان "[به دست] گرفتن" را معنی می دهد. اما این افعال وقتی پیش از یک فعل مضارع قرار می گیرند معنای "آغاز کردن" را می رسانند.  برای نمونه "اخذ یذهب" یعنی "شروع کرد به رفتن". حال به زبان فارسی باز می گردیم.
در زبان فارسی نیز، دقیقا مانند عربی، همانطور که در نمونه های بالا می بینید، گاهی از معادل فعل "اخذ" استفاده می کنیم.(یعنی "گرفتن") اما در معنی "آغاز کردن". این مشابهت، به نظر من، آنقدر چشمگیر هست که این زمینه را فراهم کند که این تعبیر در فارسی  را نوعی کپی برداری از آن ساختار زبان عربی بدانیم.
البته امروز دیگر تبار این تعبیر و معنایش به فراموشی سپرده شده و"گرفتن" در معنی بالا، تبدیل به یک عادت زبانی نیندیشیده گشته و اگر از گوینده این جملات بپرسی "گرفتن" چه معنایی دارد باز می ماند.

۱۳۸۸ دی ۱۶, چهارشنبه

بازگشت استوره -3

ح. جوشن‌لو






تو این را دروغ و فسـانه مدان
به یک سان رَوِشنِ زمانه مدان
از آن هر چه اندر خورد با خرد
دگـــر بر ره رمز معنـــی برد
فردوسی

چرا با اینکه حکیم خردگرای توس می دانست که استوره ها واقعی نیستند و ریشه در تخیلات یک قوم دارند باز هم مدام تاکید می کند که داستانهای شاهنامه مانند بقیه نوشته ها، دروغ و فسانه نیستند و باید به دیده رمز به آنها بنگری؟ آیا منظوری دارد؟ چرا سی سال از عمرش را میگذارد برای به نظم کشیدن داستانهای کهن؟ چه نیرویی به او این خویشکاری را تکلیف می کند؟
استفاده از ابزار استوره و بهره گیری از نیروهای ذخیره شده در پس پشت برچسبهای استوره ای کار جدیدی نیست. همیشهء تاریخ، این ابزار به کار رفته. کافی بوده قوم ایرانی دشمنش را از تبار اژی‌دهاک بخواند و برایش تبارنامه ای اژی‌دهاکی بنویسد تا نفرت ذخیره شده در این کد استوره ای به دشمن منتقل شود و نماد نفرت و کینه و خشم شود. (البته این نکته سخت اندیشیدنی است که ما از استوره به عنوان یک ابزار استفاده می کنیم یا استوره ما را ابزار خویش می کند!)
باری، اگر در متون استوره ای پیش و پس از اسلام در ایران گذری کنید می بینید که به مرور زمان تبار اژی‌دهاک، که در ابتدا دیوی فاقد ملیت بوده، به سمت و سوی عربی شدن سیر کرده و وقتی در گذر ایام به شاهنامه فردوسی رسیده دیگر رسما و علنا تازی معرفی شده و نامش نیز کاملا عربی (ضحاک) شده است در حالی که در روایتهای کهن ِ این استوره، نشانی از عربی بودن آن در میان نیست![1]
از سوی دیگر تورانیان، منفور ایرانیان، که در نوشته های کهن کاملا مشخص است که تبارشان آریایی است و از برادران ایرانی ها هستند به مرور تبارشان ترک گشته و شجره نامه ای ترکی بر سردر این کد استوره ای نصب گردیده است. و این فرایند در گذر ایام در شاهنامه که اوج واکنش ناخوداگاه مردم ایران به بلاهاییست که بر سرشان رفته، کامل شده و رسما و علنا تورانیان ترک نژاد معرفی می شوند. درواقع اگر بخواهیم دقیقتر بگوییم این ترکان بوده اند که برچسب تورانی خورده و تورانی تبار معرفی شده اند! [2]
و بدین‌سان حکیم توس با بهره گیری از برچسبهای استوره ای و با استفاده از نیروهای عظیم ذخیره شده در نمادهای استوره ای، در یک واکنش عمیق قومی به یورش ناجوانمردانه تازیان و ترکان آن زمان به این سرزمین، دست به یک تسویه حساب تاریخی (و البته عاجزانه) با این دوقوم می زند و ازین رهگذر خشم و نفرت ذخیره شده در پشت این دو نماد منفور را به اقوام زنده و موجود مهاجم منتقل می کند. آوردگاه این ستیز ملی ناخودآگاه قومی و استوره است و سلاحش زبان برنده شعر! این جاست که استوره بزرگوارانه به کمک اتباعش می شتابد تا دست کم مرحمی باشد بر زخمهایشان.
همواره بر این باور بوده ام که شاهنامه عین استوره تکامل یافته ایرانی است و این خطا است که از دستکاری های شخصی فردوسی در منابع استوره ای سخن بگوییم و تفاوتش را با منابع پیشین بسنجیم و سخن و پرسش از میزان اعتبار استوره ای شاهنامه به میان آوریم. آنچه فردوسی نوشته و دخل و تصرفهایی که کرده، هیچگاه یک عمل شخصی نبوده بلکه واکنش یک قوم بوده است به بدی ها و پلشتیها که به قلم یکی از آگاهان این قوم به رشته تحریر در آمده است. فردوسی تنها زبان گویای این واکنش بوده است نه مبتکر آن. در واقع فردوسی شاهنامه را تنهایی نسرود. این قوم ایرانی بود که شاهنامه را به فردوسی دیکته می کرد و او فقط آنرا به سحر کلام خود می آراست. شاهنامه تراوش روح و ناخوداگاه بیمار و زخم خورده و تحقیر شده ایرانی است در سده سوم و چهارم هجری در زیر سم ستوران ترک و تازی.

ادامه دارد ...
---------------------------------------
[1] ر.ک. استوره ضحاک تازی 1 و 2 در سرای دانای توس
[2] ر.ک. در نژاد مشترک ایرانیان و تورانیان 1 و 2 در سرای دانای توس

بازگشت استوره -2

ح. جوشن‌لو

کسی کاو هـوای فریدون کند
دل از بند ضحاک بیرون کند
فردوسی
بیایید امتحانی بکنیم. در حال و هوای بحث بر سر حوادث اخیر و تعریف کردن خاطرات وقتی که بحث حسابی داغ است و طرفین احساساتی شده اند این بیت بالا از شاهنامه را در جمع بخوانید تا بینید چه تاثیری روی انها می گذارد و چه بخشهای عظیمی از ناخودآگاهشان را قلقلک می دهد!
یک مثال دیگر. هیج اندیشیده اید که چرا جنبش اعتراضی ایران که ذاتا سکولار است، سترگ ترین نیروی خود را در روز عاشورا آزاد کرد؟ براستی این انرژی آزاد شده از کجا آمده بود؟ آیا این واکنش عظیم چیزی جز سرمشق گرفتن از استورهء جدال حق و باطل بود ؟ آیا استوره بر عقل و فکر و احساس آنهاغالب نشده بود؟ آیا جنبش در آن روز در بستر تسلیم استوره فرو نغلتیده بود؟
استوره به آنها انرژی داد . یک انرژی بیکران. چشمهایشان را بستند. و فریاد زدند. کتک زدند و کتک خوردند و گاز اشک آور استشمام کردند و به آتش کشیدند بدون اینکه زیاد فکر کنند که دارند چه می کنند. مهم در نظرشان "باطل" بود که باید از صحنه روزگار سترده می شد. دیگر چه باک از مجازات و عقوبت و اعدام و پرداخت خسارت!


***

موجها خوابیده اند آرام و رام
طبل توفان از نوا افتاده است
چشمه‌های شعله‌ور خشکیده‌اند
آبــــها از آســیا افتــاده است
م-امید
اما آیا قصه فقط به اینجا ختم می شود؟ خیر! استوره علاوه بر اینکه به ما انرژی می دهد تا دست به حرکت و جنبش و عمل بزنیم، بعلاوه در تئوری نیز، برچسبهایی را در اختیار ما قرار تا با آنها، جایگاه آدمها و جریانها و حرکتها را در ذهن و روان خود مفهوم و معین و شرایط را تحلیل نماییم. به محض پایان حرکت و شسته شدن خونها از سر و صورت، روشنفکران و نظریه پردازان و نخبگان دست به کار می شوند. دستها از سنگ و چوب و باتوم تهی می شوند و قلم و بلندگو جانشین آنها می شود. اما قلم به دستان چه می نویسند؟ همان! هر طرف از اندوخته استوره ای اش خرج می کند و آن دیگری را یزیدی و ضحاکی و پیروی باطل و خود را حسینی و از تبار فریدون و پیروی حق و حقیقت معرفی می کند.
مثال می زنم (جملاتی از هر دوطرف پس از حوادث عاشورا، به عنوان قطره ای از یک اقیانوس):
آن طرفی ها: "بدون شك اغتشاشگران و فرماندهان مخفي آنها، معاويه و يزيديان زمان هستند."
این طرفی ها: "اما دگر بار لشگر شرارت اموی چونان همیشه تاریخ در برابر صف اهورایی ملت قامت آراست تا خون عاشقی دیگر ریزد و برنایی دیگر به قربانگاه ضحاک فرستد."
آن طرفی ها: "اغتشاشگران بار ديگر نشان دادند كه جنبش آنها يزيدي و سبزشان اموي است."
این طرفی ها: " اعتراضات مردم، طبق سنت طولانی تاریخ در فرهنگ تشیع، در روز عاشورا به اوج خود رسید و ملت آگاه با درس گرفتن از پیام حسینی ظلم زمانه را نشانه گرفت "
حضور استوره و استفاده از نمادها و برچسبهای استوره ای در ادبیات سیاسی کنونی ایران آشکار است. هر کس زودتر اقدام کند و طرفش را یزیدی و ضحاکی بنامد برنده است. هر کدام که بهتر ازین ابزار استفاده کنند نتیجه بهتری را می گیرند. و چه سهل است استفاده و خرج کردن انرژی ذخیره شده در استوره. چرا که این نبرد سرد دلیل و استدلال و آمار نمی خواهد. صرفا نسبت دادن است. زبان استوره زبان شعر و تخیل است. کاری با عقل و خرد و ریاضیات و ظرف زمانی و مکانی ندارد. اصلا استوره جایی ترک تازی می کند و ما را به عمل باز می دارد که پیشتر، به دلیلی عقل و خرد ما تضعیف شده است.
استوره خود را به ما در گهواره -حتی پیشترش در زهدان مادر – تحمیل کرده است.

ادامه دارد ...

بازگشت استوره -1

ح. جوشن‌لو

هرچند که اساطیر علمی متضمن واژگان علمی هستند و گاه از سوی دانشمندان نیز مطرح می شوند، اما به هر حال آلودن علم به استوره کاری است ناثواب. در واقع استوره های علمی در اثر سوء استفاده از علم شکل می گیرند و به کار گیری صحیح علم هرگز به ظهور استوره نمی انجامد. (استفن تولمن -استوره شناسی علمی معاصر)
عده ای راه افراط می پیمایند و حضور استوره را این گونه می فهمند که تفکر و نگاه استوره ای همچنان بر بشر غالب است و همچنان بشر استوره ای می اندیشد و می نگرد و مثلا عده ای علم را استوره می دانند. من نمی توانم این سخن را بپذیرم. تفکر استوره ای امروز بخصوص در جوامع غربی پس زده شده است و حضورش آنقدر جدی نیست که بتوانیم ادعا کنیم بشر هنوز استوره ای به دنیا می نگرد. رواج و سیطره تفکر دینی و متافیزیکی (فلسفی) و سپس شکل گرفتن علم مدرن دیگر پایه های نگاه استوره ای به جهان را سست کرده است. هرچند بخشهایی از استوره هنوز در محتوای ادیان وجود دارد و با تقدس یافتن در بستر این متون همچنان به حیات خود ادامه می دهد، اما این مقدار نیز آنقدر نیستند که بتوان ادعای فوق را پذیرفت. نیروی استوره اما همچنان پابرجاست.

***
به نظر می آید که سازمان استوره ای جامعه جایش را به سازمانی عقلانی داده باشد... اما در سیاست چنین موازنهء باثباتی هرگز برقرار نمی شود...در سیاست همیشه بر قلهء آتشفشان نشسته ایم و برای فوران و آتشباری ناگهانی آن باید آمادگی داشته باشیم. آن نیروی عقلانی که در برابر سربرکشیدن تصورات استوره ای ایستادگی می کنند در لحظات بحرانی حیات اجتماعی بشر دیگر به نیروی خود مطمئن نیستند. در چنین لحظاتی زمان برای بازگشت استوره فرارسیده است. (استوره دولت – کاسیرر- یدالله موقن - ص 402)
استوره ها حضور دارند و محل استقرارشان نیز در ناخودآگاه جمعی بشر است و البته روایتهای بومی آن نیز در ناخودآگاه قومی اقوام
کهنی چون قوم ایرانی حضور دارند.
وجود و حضور استوره ها را ازین منظر باید به آتشفشانهای نیمه خاموشی تشبیه کرد که هرچند به خاموشی گراییده اند و زهرشان گرفته شده؛ اما هنوز هم آتشی زیر خاکستر پنهان دارند و گه گداری غرشی یا بخاری یا حرکتی از خود نشان می دهند. گاهی هم افسار پاره می کند و یک موج سهمگین ایجاد می کند. استوره پتانسیل عظیمی در دل خود نهفته دارد. وای بر روزی که ملتی بر استوره هایش آری بگوید.
استوره ها در ناخودآگاه ما حضور دارند و به برخی از رفتارهای ما انرژی می دهند. اگر آنها را تحریک کنی و نوشتر بزنی حس می کنی که به ناگاه نیروی عظیمی را آزاد می کند. نیرویی که فرد را به انجام اقداماتی بزرگ فرا می خواند. استوره آنقدر قدرت دارد که می تواند یک امپراتوری را سرنگون کند و دیگری را جانشینش کند.
ودر اخر اینکه فراموش نکنیم که ایدئولوژی ها همان استوره های سیاسی هستند.

ادامه دارد ...

۱۳۸۸ دی ۱۲, شنبه

اساتیر یا اساطیر؟

ح. جوشن‌لو

پیشتر در نوشتاری پیشنهاد کرده بودم که واژه هایی که اصل عربی ندارند، اما، وارد زبان عربی شده (معرب) و ازا آنجا به فارسی منتقل شده اند، بهتر است با "ط" که حرفی خاص زبان عربی است نوشته نشود و بجایش از نویسه "ت" در فارسی استفاده کنیم. "چرا که "ط" نماد کاربست هنجارهای شنیداری و واگویشی تازی است و هیچ منطقی نمی تواند کاربست آن را در زبان پارسی توجیه نماید. هر زبانی خود شایستگی و حق آنرا دارد که بر هر واژه‌ی بیگانه که برخورد می کند رنگ بومی بزند و از این رهگذر آنرا در خود فرو بلعد. بر این پایه بر این باورم که همه‌ی این واژه‌ها را باید از نو با هنجارهای گویشی و شنیداری ایرانی بازسازی کنم."
بر همین اساس پیشنهاد کرده بودم که بجای "اسطوره" بهتر است بنویسیم "استوره" چرا که این واژه معرب واژه‌ی یونانی historia است و اصل عربی ندارد. حال به نظر من باید یک قدم جلوتر رویم. اگر استوره را می توانیم با "ت" بنویسیم آیا مجاز هستیم که جمع مکسر عربی آنرا نیز با "ت" بنویسیم (اساتیر)؟
برای پاسخ به این سوال، اگر بخواهیم استدلالمان را بر پایه مقدمات بالا استوار کنیم باید بگوییم هرچند خود "استوره" معرب است و اصل عربی ندارد ولی سخت است که جمع مکسر آنرا نیز فاقد تبار عربی بدانیم چرا که جمع مکسر صرف نظر از ماده ای که در ان ریخته شده خاص زبان عربی است و در مورد این کلمه (و مشابه هایش ) دست کم باید بپذیریم بیش از پنجاه درصد سهامش عربی است.
بنا بر این به نظر من "اساتیر" نوشتن ِ "اساطیر"، کمی دخالت است در مسائل شخصی و داخلی یک زبان دیگر و روا نیست چرا که "اساطیر" جمع عربی کلمه "اسطوره" است. می توان یک دلیل دیگر هم بر این دلیل افزود. و آن اینکه اگر ما بنویسیم "اساتیر" و از ما سوال کنند اساتیر جمع چیست در پاسخ می گوییم "استوره". درحالی که "استوره" با توضیحاتی که در بالا آمد دیگر کلمه ای عربی نیست یا به عبارتی کمتر از پنجاه درصد سهامش عربی است و لذا با این کار ما کلمه ای غیر عربی را به صورت جمع مکسر عربی جمع بسته ایم که این نادرست است. براین پایه بهتر است "اساتیر" ننویسیم.
حال با "اساطیر" چه کنیم؟ پاسخ آشکار است. درست آن است که اصلا از این کلمه و بقیه کلمات جمع مکسر تا آنجا که می شود دوری کنیم و بجایش از فرمهای فارسی استفاده کنیم. پس بجای "اساطیر" بهتر است بگوییم "استوره‌ها".
+ چند پیشنهاد نگارشی (1)
+ چند پیشنهاد نگارشی (2)

برف

Charles Adams
*
The New Yorker
January 14 1974[+]


Strauss - Also Sprach Zarathustra
Found at Also Sprach Zarathustra on KOhit.net