۱۳۸۹ آذر ۱۹, جمعه

آزمون شک-2

ح. جوشن‌لو

سه
اثبات وجود جهان خارج تنها برای دکارت مطرح نیست. بلکه پرسش از جهان خارج و اقامه برهانی برای آن، برای سایر فیلسوفان غربی پس از او (یا شاید پیش از او) نیز جدی و متنازع فیه است و آوردگاه آراء مختلف. هر فیلسوفی به طریق خاص خود در این زمینه به استدلال پرداخته و نظر خویش را گفته است. تا اینکه کانت در میانه قرن هجدهم از راه می رسد و در "نقد عقل محض" چنین می نویسد: « هنوز هم این بی آبرویی برای فلسفه مانده است ... که وجود چیزهای خارج از خود ما ... باید به صرف ایمان پذیرفته شود و اگر کسی در وجود آن چیزها شک کند ما نمی توانیم با هیچ برهان قانع کننده ای با شک او مقابله کنیم.»
این سخن کانت از سویی بیانگر این است که مساله ای چون اثبات جهان خارج برای فیلسوفان غربی یکی از موضوعات فلسفه و متافیزیک بوده است و از سوی دیگر روایتگر این است که این موضوع - که برای مثلا فلاسفه تمدن اسلامی از گذشته تا کنون، امری بدیهی و پیش پا افتاده بوده- تا چه حد برای فلسفه غرب واجد اهمیت است تا آنجا که کانت ناتوانی فلسفه پیش از خود را در اقامه برهانی در اثبات جهان خارج، مایه‌ء ننگ و بی آبرویی فلاسفه می داند و با این عبارات متضمن خوارداشت، تمام فلاسفه پیش از خود را مورد خطاب و عتاب قرار می دهد. از طرفی این پایه پرداختن به این موضوع که پاسخش از سوی متون دینی بطور قطعی و صریح اعلام شده، نشان می دهد که فیلسوف غربی پیش از ورود به ساحت فلسفه، توجیه شده که باید تمامی پیش فرضهای فرهنگی و دینی خود را تا حد امکان تعلیق کند و از نو به پرداخت نظام معرفتی خویش مشغول شود. اینکه موضوعی چنین، تا این حد در اتمسفر فکر فلسفی غربی دارای اهمیت می باشد، گواه این است که فلسفه در مغرب زمین یک امر تفننی و ثانویه نیست و اینطور نبوده که عده ای برای اینکه "حکیم" قلمداد شوند و جامع علوم زمانه گردند، بدون جدی گرفتن و در راس قرار دادن آن و شخصیت قائل شدن برای خود به مثابه یک فیلسوف، به فلسفه هم سرگرم شوند. 
باری، این مساله با کانت پایان نمی یابد. برای نمونه جورج ادوارد مورد، فیلسوف قرن بیستم، در مقاله معروف خود "برهان جهان خارج" (فصلنامه فلسفی ارغنون، شماره 7-8، جی. ای. مور / ترجمه: منوچهر بدیعی) چنین می نویسد: "... برای من هیچ شکی نیست که بحث و فحص در این مساله که چه نوع برهانی، اگر باشد، می توان در اثبات «وجود چیزهای خارج از ما» آورد، اهمیت دارد و همچنین موضوعی است که در حوزه فلسفه است." سپس برهان کانت را در اثبات جهان خارج قانع کننده نمی یابد و می نویسد:« به نظر من ابدا مسلم نیست که برهان کانت قانع کننده باشد. به نظر من ابدا مسلم نیست که او در برطرف ساختن اوضاع و احوالی که خود آن را بی آبرویی فلسفه می شمرد توفیق یافته باشد». و از این پس خود می کوشد برهانی بر اثبات جهان خارج بیاورد. اما برهان او نیز مصون از انتقادات نیست و برای نمونه مترجم مقاله مور به فارسی (منوچهر بدیعی) می نویسد: « منتقدان مور این نحوه استدلال بر وجود عالم خارج را عامیانه خوانده اند و می گویند بالا رفتن دست مور از لحاظ فلسفی بر عمل غیرفلسفی سامول جانسون هیچ برتری ندارد که وقتی شنید بارکلی وجود عالم خارج را انکار می کند لگد محکمی بر سنگی کوفت و گفت: این هم عالم خارج!».
این مساله به این سادگی ختم نمی شود و فیلسوفان بعدی نیز به جد به این موضوع پرداخته اند. در پدیدارشناسی هوسرل و تفکر هایدگر که می توان آنها را جزء آخرین فیلسوفان غربی دانست،‌ پرسش از جهان خارج موضوعی بسیار پررنگ و جدی است. / گفتاورد

ادامه دارد ...

۱۳۸۹ آذر ۱۴, یکشنبه

آزمون شک-1

ح. جوشن‌لو
قصه است این قصه آری قصه درد است
شعر نیست
این عیار مهر و کین مرد و نامرد است.

م- امید
یک
از میزان شک‌آوری اولیه یک تفکر فلسفی میتوان میزان عمق و جدیت آنرا دریافت، صرف نظر از اینکه آن تفکر فلسفی توانسته باشد از کمند آن پایه از شک‌آوری گریخته باشد یا خیر. فیلسوف اهل پیکار است و از خصم هرچه سترگ و عظیم الجثه، نمی هراسد. او فکرش را آزاد می گذارد تا به هر سمت و سویی برود و از نبود راه برگشت نمی هراسد.
میزان جدیت یک نظام متافیزیکی با وسعت و ژرفای شک‌آوری آن نسبت مستقیم دارد. اینکه شک آوری فیلسوفی سطحی است و در جاهای مختلف در صورتبندی نظام متافیزیکی اش به بداهت و فطرت ارجاع دهد، نشان دهنده تفننی بودن و ثانیا و بالعرض بودن پرداخت او به فلسفه است. بنایی که از نو ساخته می شود، بی گمان مستحکمتر است از بنایی که بر شالوده‌ء پوسیده و نیمه ویران بنای پیشین استوار گشته. خیزش فلسفی ای که تعهد و سر سازگاری و خودشیرینی با و از برای همه نوع آموزه پیش از خود دارد، تفننی و سطحی است و آشکار است که اثر ماندگاری نیز از خود بر جریان سیال تفکر بر جا نخواهد گذاشت.

دو
دکارت بنیانگذار فلسفه مدرن غربی، با شک آغاز می کند. با شکی روشمند، شکی افراطی، ویرانگر و همه جانبه. او بر همه آموزه های پیشین فرهنگ خود می شورد، هجمه می برد و لجبازانه در همه چیز حتی آنهایی که دلیل چندان معقولی برای شک کردن در آنها نمی یابد، با دلیل تراشی شک می کند. او بی رحمانه همه بناهای پیشین را ویران می کند: «باید یک بار برای همیشه در زندگی تصمیمی قاطع بگیرم که خود را از قید تمام آرائی که پیش از آن پذیرفته بودم وارهانم و اگر می خواستم بنای استوار و پایداری در علوم تاسیس کنم لازم بود کار ساختن را از نو، از پایه آغاز کنم.»
او از ابتدایی ترین تجربیاتش یعنی تجربیات حسی آغاز می کند: «تمام آنچه تاکنون به عنوان صحیح ترین و قطعی ترین امور پذیرفته ام، یا از حواس یا بواسطه حواس فراگرفته ام، اما گاهی دریافته ام که همین حواس فریبنده است و مقتضای حکمت این است که اگر یک بار از چیزی فریب خوردیم دیگر چندان به آن اعتماد نکنیم» 
دکارت اما، خاطر نشان می کند که در برخی از چیزها مثل اینکه من اکنون در اتاقم در کنار آتش نشسته ام  و ورقی دستم است دشوار می توان شک نمود! اما با این حال اینگونه ادامه می دهد: « با این همه، در اینجا باید به خاطر داشته باشم که من انسانم و در نتیجه عادت به خواب دارم و همین چیزهایی را که این دیوانگان در بیداری می بینند، در خواب می بینم.»
دکارت مونولوگش را اینگونه ادامه می دهد که حتی اگر همه چیز را در خواب ببینم باز هم به احتمال زیاد اشیائی در جهان واقعیت وجود دارد که این توهمات از آن الگوبرداری شده است. زیرا درست است نقاشان می توانند در اشکال دخل و تصرف کنند اما هرگز نمی توانند طبایع و اشکالی خلق کنند که کاملا بدیع و بی سابقه باشد. دکارت یادآوری می کند که حقیقتا سخت است در برخی از حقایق مانند طبیعت مادی، اعداد، زمان، مکان و اینکه دو بعلاوه سه می شود پنج شک کرد. اما پاسخ می دهد: «از کجا بدانم که خدا چنین تقدیر نکرده باشد که نه زمینی وجود داشته باشد نه آسمانی، نه جسم ممتدی، نه مقداری و نه مکانی و در عین حال من همه اینها را احساس کنم»
سپس در وجود خود خدا نیز شک می کند و گامی پیشتر می گذارد: «فرض می کنم که نه خدا خیر اعلی و سرچشمه حقیقت است، بلکه اهریمنی شریر و بسیار مکار و فریبکار است که قدرتش از فریبکاری اش کمتر نیست. تمام توان خود را در فریفتن من به کار بسته است. می انگارم که آسمان، هوا، زمین، رنگها، اشکال صداها و تمام اشیاء خارجی دیگری که می بینم، فقط اوهام و رویاهایی باشد که این اهریمن برای صید خوش باوری من از آنها استفاده می کند.» سپس از خود می پرسد: « در این صورت چه چیزی را می توان حقیقی دانست؟ شاید تنها یک چیز و آن این است که هیچ چیز یقینی در عالم وجود ندارد.»
باری، دکارت اینگونه فلسفه اش را می آغازد. او در هر چیزی که بر سبیل عادت حقیقی می پنداشت حتی در موجودیت خودش شک می کند. او در "وجود جهان خارج از ذهن" نیز شک می کند (توجه داشته باشید که بدن انسان نیز مصداقی از جهان خارج از ذهن است). پس از این پایه شک آوری، دکارت شروع به ساختن بنایی جدید می کند یعنی نظام متافیزیکی اش. او در فصل دوم تاملاتش، تلاش می کند ابتدا وجود نفس انسان (در مقابل جسم) را ثابت کند. در تامل سوم و پنجم می کوشد وجود خدا را ثابت نماید. و سپس در آخرین بخش تاملاتش (تامل ششم) به اثبات جهان خارج می پردازد. البته پرداخت او به اثبات جهان خارج حتی به نظر خودش نیز زیاد رضایت بخش نیست. چنانچه خود در مقدمه تاملات می گوید: « با امعان نظر دقیق در این دلائل (بر اثبان جهان خارج) خواهیم دید که اینها در قوت و بداهت همپایه دلائلی نیست که ما را به شناخت خدا و نفس خویش نائل می سازند.» برای دکارت مهم آن است که تنها به چیزی باور داشته باشد که از طریق عقل بطور یقینی به آن رسیده است. او از اینکه پس از شک بنیادین خود از عهده اثبات بخشی از معتقدات مطلوب خود بر نیاید نمی هراسد. این است منش حقیقی فلسفی. / گفتاورد

ادامه دارد ...

Strauss - Also Sprach Zarathustra
Found at Also Sprach Zarathustra on KOhit.net