۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۷, دوشنبه

"فلسفه" و پرسش از امکان آن در فرهنگ ما - 2

ح. جوشن‌لو
صد قافله رفتند و به مقصود رسیدند
ما این خَرَک لنگ ز جویی نجهاندیم
در تعریف "فلسفه" آشفتگی و اختلاف نظر بسیار زیاد است. حتی اینکه فلسفه اساسا قابل تعریف است و یا اینکه اصلا آیا چیز قابل تعریفی وجود دارد محل تردید است. اما هرگونه رویکرد تبارشناسانه و تاریخی به تفکر و فرهنگ ایرانی و اسلامی منوط است به تعریفی هرچند مجمل و پراگماتیستی از این واژه. چرا که خواه نا خواه این واژه با غلظت و شدت در تاریخ فکر ما حضور دارد و نادیده انگاشتن آن حذف پاره ای درخشان و البته زودگذر از پیشینه یک ملت یا حتی یک امت است. این است که ناچاریم برای یافتن این "اساس تطبیق!" تلاشی کنیم و دست و پایی بزنیم تا راه برای پژوهشهای آتی باز شود.
اما فلسفه چیست؟ به گمان من "فلسفه" عبارت است  از نوعی اندیشیدن و نگاه به جهان که مبتنی بر اصول و روشهای منطقی و عقلی است و تلاش می کند با بهره گیری از ابزارهایی چون مفهوم سازی، انتزاع، منطق و استدلال  و جدل با پرسشهای بزرگ و ستبری که از دیرباز ذهن بشر را به خود مشغول داشته، چون خدا، انسان، طبیعت، جهان، ذهن و عین و ... مواجه گردد و آنها را تبیین کند. این یک تعریف "ذات انگارانه" نیست بلکه کاملا تاریخی، تبارشناسانه و "نام انگارانه" است. چرا که مبتنی بر مصادیق تاریخی و کهن و کلاسیک آن چیزی است که تحت نام "فلسفه" ظهور یافته است. وقتی این مصادیق محقق شده در تاریخ را بررسی می کنیم میبینیم که مهمترین خصیصه تفکر فلسفی ابتناء آن بر عقل و منطق و استدلال و مفاهیم و انتزاعات است و کهن‌ترین نوع این رویکرد به جهان هستی را می توان در یونان باستان و سپس در فلسفه مدرن غرب پس از دکارت یافت. از سویی نباید فراموش کرد که "فیلسوف" و "فلسفه" واژه هایی یونانی و یونانی ها آن را برای نامیدن پدیده ای موجود در پیش چشمشان ساخته اند  و بنا بر این معنا و مصداق این کلمات را نیز باید با توجه فرهنگ و اندیشه غالب بر سرزمین خاستگاه و مقصود مردم آن از این واژه دریافت.
حال به این بپردازیم که آیا آنچه فلسفه اسلامی یا فلسفه قرون وسطای غربی (اسکولاستیک) نامیده می شود براستی فلسفه است؟ بطور کلی در مواجهه با شاخه هایی از فلسفه که رنگ دینی دارند باید به چند نکته توجه کنیم:
نخست اینکه نباید دیدمان "یا همه یا هیچ" باشد. یعنی اینکه مثلا بگوییم آری فلسفه اسلامی صد درصد فلسفه است و یا اصلا فلسفه نیست. بلکه باید کلیه مطالبی که از سوی کسانی که به فیلسوف اسلامی معروفند طرح شده را در کنار هم نهیم و با معیار و ملاک خود، ببینیم که کدام بخشش مشمول تعریف فلسفه است و کجایش نیست. مثلا در ابوعلی سینا، بیگمان "برهان سینوی" که اثبات وجود خدا و تبیین جهان هستی از راهی کاملا عقلی است حقیقتا گفتاری فلسفی است. اما سخنانی که در مورد فرشته شناسی و عقول چند گانه می گوید چون منابع شناخت دیگری چون وحی و اشراق در آنها آمیخته شده، سخت است بتوان فلسفه نامید.
دوم اینکه باید این باور دگم را کنار نهیم که دیندار بودن یک فیلسوف و حتی همسو بودن باورهای فلسفی اش با دین مانع از ان است که او را فیلسوف بدانیم. این سخن نادرست است چرا که اکثریت قریب به اتفاق فیلسوفان مدرن غربی همگی دیندار بوده اند و فلسفه را در درخدمت باورهای بعضا دینی به کار گرفته اند. چون کانت بزرگ که دیندار بود و حتی برهان جدیدی برای اثبات خدا صورتبندی کرد. حال آیا کانت فیلسوف نیست؟ اگر ملاک اصلی تفکر فلسفی را عقل‌بنیاد بودن و رجوعش به عقل و منطق به عنوان مهمترین ابزار شناخت جهان بدانیم، بنا بر این هر کس در این راستا فعالیتی جدی کرده باشد فیلسوف است، صرف نظر از باورهای دینی و شخصی اش. فراموش نباید کرد که دیگر امروز پس از نیچه و فروید و مارکس و فوکو، دیگر نمی توان بر این باور بود که فیلسوفان غیر دینی هم کاملا در خدمت عقل محضشان بوده اند و گرایش ها و تمایلات شخصی شان در تفکر ظاهرا عقلیشان دخالت نداشته است. همه فیلسوفان به فراخور زمانه و زمینه تفکرشان، گزینشی و سوگیرانه برخورد کرده اند و بر روی برخی مسائل تاکید بیشتر گذاشته اند. حال اگر فیلسوف تمدن اسلامی یا مسیحی نیز نوک فلسفه را به سمت اثبات باورهای دینی چرخانده باشد، نباید او را از تاریخ فلسفه اخراج کنیم.
بنابر این آن میراثی که ذیل نام فلسفه اسلامی و اسکولاستیک طبقه بندی شده و دراندازه و توان خود دنباله‌رو و شارح همان آموزه‌های فیلسوفان نخستین یونان هستند را هم می توانیم "بعضا" فلسفه بدانیم، اگر با تعریف ما از فلسفه همپوشانی داشته باشند.
پرسش دیگر آن است که آیا می توانیم سخن از "فلسفه"ی هندی، چینی، ایرانی، شرقی و ... به میان آورد؟ پاسخ به این پرسش بستگی به نوع تعریف ما از واژه "فلسفه" دارد. اگر آنرا صورت کلی نگاه اقوام مختلف به جهان و انسان و طبیعت و سایر پرسشها و مفاهیم بزرگ بدانیم و هیچ قید دیگری برایش درنظر نگیریم، این ترکیبها نیز معنا دارند. اما من گمان می کنم جعل چنین تعریف باز و گشادی نمی تواند ما را به نداشته‌هامان برساند. با ارائه این تعاریف آشفته از فلسفه، تنها کار دشوارتر می شود. بنا بر این بهتر است به تعریف تبارشناسانه فلسفه آنگونه که در بالا شرح داده شد باز گردیم و با این نگاه سعی در پاسخ گویی به این سوال داشته باشیم. در این صورت دشوار است بتوان از "فلسفه"ی هندی و چینی و ایرانی سخن گفت، چرا که هرچند هر یک از این حوزه های عظیم و کهن تمدنی و فرهنگی برای خود نگرشی خاص نسبت به هستی دارند، نگرشی که شاید بسیار قدیمی تر و به نظر خودشان عمیق تر و اصیل تر از نگاه متافیزیکی باشد،  اما نوع نگاه و برخوردشان با این پرسشها بسیار متفاوت است.  در این حوزه‌های تمدنی هیچگاه در اندیشیدن، اصول عقلی و استدلال منطقی بر بقیه چیزها چیره نبوده و حرف آخر را نمی زده، بلکه برعکس در این تمدنها نوعی تحقیر و اعراض از عقل و استدلال عقلی را میبینیم. بنا بر این بهتر است برای گریز از این آشفتگی و خلط مفاهیم برای اشاره به این انواع اندیشیدن‌ غیر فلسفی به معنای خاص از واژه هایی عامتر چون "حکمت" یا "تفکر" یا حتی "عرفان" و "اشراق" استفاده کنیم.
این را هم بگویم که منظور من خوارداشت سایر انواع تفکر (غیر فلسفی) نیست. سایر انواع تفکر نیز هریک دارای سهمی در پیشرفت اندیشه بشری بوده و هریک برای خود کارکردهای سودمند / مضری داشته است. این انواع معرفت بشری و امکانهای اندیشیدن نیز به پرسشها و مفاهیم سترگ پرداخته اند و حتی به داوری عده‌ ای بهتر از رویکرد منطقی و عقلی غربی توانسته اند مشکلات بشر را مرهم بگذارند.

۲ نظر:

  1. سلام. فلسفه از آنجا آغاز میگردد که انسان برای انتخاب خویش یا دیگری، چرایی(صادق یا کاذب،آگاهانه یا ناآگاهانه) طلب میکندوآنگاه در دنبال،دلیل یا علتی(منطقی یا غیرمنطقی،علمی یاغیرعلمی) ،خودنمایی میکند.
    ولذا فلسفه همانند فرهنگ؛ اولویتا امری فردی است تا اجتماعی.
    موفق باشید.

    پاسخحذف

نظرات قبل از نمایش به تایید نویسنده وبلاگ می رسد. کامنتهای تبلیغاتی به نمایش گذاشته نمی شود.
اگر در کامنت گذاشتن مشکل دارید از مرورگر فایرفاکس یا کروم استفاده نمایید. با سپاس


Strauss - Also Sprach Zarathustra
Found at Also Sprach Zarathustra on KOhit.net