۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۷, دوشنبه

تاریخ واژه "آریایی"*

ترجمهء ح. جوشن‌لو
منبع: www.etymonline.com 
کاربرد واژه Aryan به مثابه یک اصطلاح در تاریخ کلاسیک به حدود سال 1600 میلادی باز می گردد که در اصل از واژه‌های لاتینی Arianus, Arianaاست که آنها هم از واژه‌های یونانی Aria, Areiaمی آید؛ نامهایی که در زمان باستان برای اشاره به بخش شرقی ایران بزرگ و ساکنان این منطقه به کار می رفته است. ایرانی های باستان این نام را برای اشاره به خودشان بکار می برده اند (ariya- در فارسی باستان) که بعدها "ایران" [1]شده است. سرچشمه نخستین این واژه، ریشه سانسکریت arya- است به معنای "هم‌میهن" که سپستر به معنای "شریف" و "نجیب" و "وابسته به خانواده اصیل" بکار رفته. همچنین این نام توسط مهاجمان به هندوستان که به زبان سانسکریت صحبت می کردند، در متون کهن برای نامیدن خودشان بکار رفته است.
از اوایل قرن نوزدهم میلادی، زبانشناسان اروپایی (Friedrich Schlegel, 1819 ، که این واژه را با واژه Ehre آلمانی به معنای "شرافت" مرتبط دانست) این اصطلاح را برای اشاره به مردمان کهنی که ما اکنون آنها را هندو-اروپایی می نامیم به کار بردند (با این گمان که آنها هم خود را به همین نام می نامیده اند). این کاربرد در زبان انگلیسی از سال 1851 مورد تایید واقع شد. این اصطلاح به دست نژادپرستها افتاد و در آلمان از سال 1845 در تقابل با نژاد سامی بکار رفت.
زبانشناس آلمانی، ماکس مولر (1823-1900) در نوشته هایش در زمینه زبانشناسی تطبیقی، این اصطلاح را (بجای هندوـاروپایی، هندوـژرمنی ، سفیدپوست و یافثی[2]) برای گروهی از زبانهای هم‌خانواده و تصریفی متعلق به این مردم بکاربرده و مرسوم کرد؛ زبانهایی که بیشتر در اروپا یافت می شوند اما البته شامل سانسکریت و فارسی هم هستند.
"آریایی" در این معنا از سال 1839 استفاده می شده (و این کاربرد به لحاظ زبانشناختی درست تر است) اما املاء این واژه موجب اشتباه با اصطلاحی دیگر یعنی   Arian که مرتبط با تاریخ کلیسا است[3]، شد. لذا کم کم در زبانشناسی تطبیقی در حدود سال 1900 اصطلاح هندو-اروپایی Indo-European جانشین آن شد ( بجز وقتی که برای تفاوت قائل شدن بین زبانهای هندو-اروپایی هندوستان از زبانهای غیر هندو-اروپایی اش بکار می رود که هنوز در این مورد از اصطلاح Aryan استفاده می شود.)
این اصطلاح در ایدئولوژی نازی برای اشاره به "عضوی از نژاد سفید پوست غیر یهودی از نوع نوردیک[4]" بکار رفت. به هر حال، از چشم انداز تمایز نژادی این واژه حقیقتا تنها شامل هندو-ایرانی‌ها می شود (البته بیشتر ایرانیها تا هندیها) و در نهایت این واژه از دوران نازی کاربرد آکادمیک عامش را از دست داده است.

توضیحات افزوده مترجم 
* Aryan
[1] – به مقاله "جستاري ريشه شناختي پيرامون واژه‌ي «ايران»" در همین وبلاگ مراجعه شود.
[2] – Japhetic ، منسوب یه japhet (یافث). منظور فرزندان "یافث" است که خود یکی از فرزندان نوح پیامبرپس از سام و حام است که در استوره های سامی پدر اقوام هند و ژرمن محسوب میشود. برای توضیح بیشتر ر.ک. دهخدا.
[3] – Arian نحله ای کلیسایی است منسوب به کشیشی به نام Arius در اوایل قرن چهارم میلادی که در اسکندریه می زیست.
[4] – Nordic به معنای اسکاندیناویایی یا ژرمن است. نوردیک ها مردمانی هستند بلندقد، با موهایی بلوند و رنگ پوستی روشن و چشمانی آبی که در شمال اروپا ساکنند.

"فلسفه" و پرسش از امکان آن در فرهنگ ما - 2

ح. جوشن‌لو
صد قافله رفتند و به مقصود رسیدند
ما این خَرَک لنگ ز جویی نجهاندیم
در تعریف "فلسفه" آشفتگی و اختلاف نظر بسیار زیاد است. حتی اینکه فلسفه اساسا قابل تعریف است و یا اینکه اصلا آیا چیز قابل تعریفی وجود دارد محل تردید است. اما هرگونه رویکرد تبارشناسانه و تاریخی به تفکر و فرهنگ ایرانی و اسلامی منوط است به تعریفی هرچند مجمل و پراگماتیستی از این واژه. چرا که خواه نا خواه این واژه با غلظت و شدت در تاریخ فکر ما حضور دارد و نادیده انگاشتن آن حذف پاره ای درخشان و البته زودگذر از پیشینه یک ملت یا حتی یک امت است. این است که ناچاریم برای یافتن این "اساس تطبیق!" تلاشی کنیم و دست و پایی بزنیم تا راه برای پژوهشهای آتی باز شود.
اما فلسفه چیست؟ به گمان من "فلسفه" عبارت است  از نوعی اندیشیدن و نگاه به جهان که مبتنی بر اصول و روشهای منطقی و عقلی است و تلاش می کند با بهره گیری از ابزارهایی چون مفهوم سازی، انتزاع، منطق و استدلال  و جدل با پرسشهای بزرگ و ستبری که از دیرباز ذهن بشر را به خود مشغول داشته، چون خدا، انسان، طبیعت، جهان، ذهن و عین و ... مواجه گردد و آنها را تبیین کند. این یک تعریف "ذات انگارانه" نیست بلکه کاملا تاریخی، تبارشناسانه و "نام انگارانه" است. چرا که مبتنی بر مصادیق تاریخی و کهن و کلاسیک آن چیزی است که تحت نام "فلسفه" ظهور یافته است. وقتی این مصادیق محقق شده در تاریخ را بررسی می کنیم میبینیم که مهمترین خصیصه تفکر فلسفی ابتناء آن بر عقل و منطق و استدلال و مفاهیم و انتزاعات است و کهن‌ترین نوع این رویکرد به جهان هستی را می توان در یونان باستان و سپس در فلسفه مدرن غرب پس از دکارت یافت. از سویی نباید فراموش کرد که "فیلسوف" و "فلسفه" واژه هایی یونانی و یونانی ها آن را برای نامیدن پدیده ای موجود در پیش چشمشان ساخته اند  و بنا بر این معنا و مصداق این کلمات را نیز باید با توجه فرهنگ و اندیشه غالب بر سرزمین خاستگاه و مقصود مردم آن از این واژه دریافت.
حال به این بپردازیم که آیا آنچه فلسفه اسلامی یا فلسفه قرون وسطای غربی (اسکولاستیک) نامیده می شود براستی فلسفه است؟ بطور کلی در مواجهه با شاخه هایی از فلسفه که رنگ دینی دارند باید به چند نکته توجه کنیم:
نخست اینکه نباید دیدمان "یا همه یا هیچ" باشد. یعنی اینکه مثلا بگوییم آری فلسفه اسلامی صد درصد فلسفه است و یا اصلا فلسفه نیست. بلکه باید کلیه مطالبی که از سوی کسانی که به فیلسوف اسلامی معروفند طرح شده را در کنار هم نهیم و با معیار و ملاک خود، ببینیم که کدام بخشش مشمول تعریف فلسفه است و کجایش نیست. مثلا در ابوعلی سینا، بیگمان "برهان سینوی" که اثبات وجود خدا و تبیین جهان هستی از راهی کاملا عقلی است حقیقتا گفتاری فلسفی است. اما سخنانی که در مورد فرشته شناسی و عقول چند گانه می گوید چون منابع شناخت دیگری چون وحی و اشراق در آنها آمیخته شده، سخت است بتوان فلسفه نامید.
دوم اینکه باید این باور دگم را کنار نهیم که دیندار بودن یک فیلسوف و حتی همسو بودن باورهای فلسفی اش با دین مانع از ان است که او را فیلسوف بدانیم. این سخن نادرست است چرا که اکثریت قریب به اتفاق فیلسوفان مدرن غربی همگی دیندار بوده اند و فلسفه را در درخدمت باورهای بعضا دینی به کار گرفته اند. چون کانت بزرگ که دیندار بود و حتی برهان جدیدی برای اثبات خدا صورتبندی کرد. حال آیا کانت فیلسوف نیست؟ اگر ملاک اصلی تفکر فلسفی را عقل‌بنیاد بودن و رجوعش به عقل و منطق به عنوان مهمترین ابزار شناخت جهان بدانیم، بنا بر این هر کس در این راستا فعالیتی جدی کرده باشد فیلسوف است، صرف نظر از باورهای دینی و شخصی اش. فراموش نباید کرد که دیگر امروز پس از نیچه و فروید و مارکس و فوکو، دیگر نمی توان بر این باور بود که فیلسوفان غیر دینی هم کاملا در خدمت عقل محضشان بوده اند و گرایش ها و تمایلات شخصی شان در تفکر ظاهرا عقلیشان دخالت نداشته است. همه فیلسوفان به فراخور زمانه و زمینه تفکرشان، گزینشی و سوگیرانه برخورد کرده اند و بر روی برخی مسائل تاکید بیشتر گذاشته اند. حال اگر فیلسوف تمدن اسلامی یا مسیحی نیز نوک فلسفه را به سمت اثبات باورهای دینی چرخانده باشد، نباید او را از تاریخ فلسفه اخراج کنیم.
بنابر این آن میراثی که ذیل نام فلسفه اسلامی و اسکولاستیک طبقه بندی شده و دراندازه و توان خود دنباله‌رو و شارح همان آموزه‌های فیلسوفان نخستین یونان هستند را هم می توانیم "بعضا" فلسفه بدانیم، اگر با تعریف ما از فلسفه همپوشانی داشته باشند.
پرسش دیگر آن است که آیا می توانیم سخن از "فلسفه"ی هندی، چینی، ایرانی، شرقی و ... به میان آورد؟ پاسخ به این پرسش بستگی به نوع تعریف ما از واژه "فلسفه" دارد. اگر آنرا صورت کلی نگاه اقوام مختلف به جهان و انسان و طبیعت و سایر پرسشها و مفاهیم بزرگ بدانیم و هیچ قید دیگری برایش درنظر نگیریم، این ترکیبها نیز معنا دارند. اما من گمان می کنم جعل چنین تعریف باز و گشادی نمی تواند ما را به نداشته‌هامان برساند. با ارائه این تعاریف آشفته از فلسفه، تنها کار دشوارتر می شود. بنا بر این بهتر است به تعریف تبارشناسانه فلسفه آنگونه که در بالا شرح داده شد باز گردیم و با این نگاه سعی در پاسخ گویی به این سوال داشته باشیم. در این صورت دشوار است بتوان از "فلسفه"ی هندی و چینی و ایرانی سخن گفت، چرا که هرچند هر یک از این حوزه های عظیم و کهن تمدنی و فرهنگی برای خود نگرشی خاص نسبت به هستی دارند، نگرشی که شاید بسیار قدیمی تر و به نظر خودشان عمیق تر و اصیل تر از نگاه متافیزیکی باشد،  اما نوع نگاه و برخوردشان با این پرسشها بسیار متفاوت است.  در این حوزه‌های تمدنی هیچگاه در اندیشیدن، اصول عقلی و استدلال منطقی بر بقیه چیزها چیره نبوده و حرف آخر را نمی زده، بلکه برعکس در این تمدنها نوعی تحقیر و اعراض از عقل و استدلال عقلی را میبینیم. بنا بر این بهتر است برای گریز از این آشفتگی و خلط مفاهیم برای اشاره به این انواع اندیشیدن‌ غیر فلسفی به معنای خاص از واژه هایی عامتر چون "حکمت" یا "تفکر" یا حتی "عرفان" و "اشراق" استفاده کنیم.
این را هم بگویم که منظور من خوارداشت سایر انواع تفکر (غیر فلسفی) نیست. سایر انواع تفکر نیز هریک دارای سهمی در پیشرفت اندیشه بشری بوده و هریک برای خود کارکردهای سودمند / مضری داشته است. این انواع معرفت بشری و امکانهای اندیشیدن نیز به پرسشها و مفاهیم سترگ پرداخته اند و حتی به داوری عده‌ ای بهتر از رویکرد منطقی و عقلی غربی توانسته اند مشکلات بشر را مرهم بگذارند.

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۷, جمعه

سرنوشت زمان "ماضی نقلی" در فارسی گفتاری امروز

کالبدشکافی زبان گفتاری-5
ح. جوشن‌لو

یکی از زمانهای فعل در زبان فارسی از دیرباز "ماضی نقلی" بوده است. تعریف سنتی این زمان فعل این است: عملی که در گذشته شروع شده و تمام شده ولی اثرش هنوز مورد بحث است. این زمان در گذشته با افزودن صیغه های مختلف "است" به اسم مفعول ساخته می شده. مانند رفته استم، رفته استی و ... . به مرور زمان فعل "است" در این ترکیب فرسایش یافته و گونه مختصرش رایج شده است: ماننده رفته ام و رفته ای.
ادبیات تاریخی فارسی دری سرشار است از نمونه های بکار رفته از این زمان فعل. امروز هم در نوشتار این زمان بکار می رود. اما واقعیت آن است که در گفتار عامیانه و محاوره ای مدتها است که این زمان فعل به سراشیب زوال غلتیده و کاربردش را از دست داده است. امروزه دیگر هیچ گاه در زبان محاوره مردم تهران کسی فعل "رفته ام" یا "رفته ای" را نمی شنود. بلکه بجای صیغه های مختلف این زمان از همان زمان ماضی مطلق استفاده می شود. مثلا بجای اینکه بگویند"من دیروز آنجا رفته ام اما او را ندیدم" می گویند" من دیروز آنجا رفتم اما اورا ندیدم". اما اگر کمی دقیق تر بنگریم، در همین دگرگونی نیز هنوز می توان رد پای ساختار ماضی نقلی را یافت. یک بار دیگر این جمله را بخوانید و به تلفظ فعلی که قاعدتا میبایست ماضی نقلی باشد (رفتم) توجه کنید و تلفظ آنرا با فعل دوم که ماضی مطلق است (ندیدم) مقایسه کنید: "من دیروز آنجا رفتم (رفته ام) اما او را ندیدم". مشاهده می کنید که در فعل نخست تکیه بر روی هجای پایانی فعل است (ــَم) اما در فعل دوم تکیه بر هجای نخستین (نـَ). در واقع بر روی (ــَم) پایانی فعل تاکید و مکثی می شود و شنونده دقیق را به یاد همان تلفظ کامل و مستقل (اَم) می اندازد. حال این جمله را بخوانید: "تو او را دیدی (دیده ای) و این حرف را می زنی؟" کاملا آشکار است که تکیه بر روی هجای پایانی فعل است بعکس مثلا این جمله : "دیروز او را دیدی؟" که تکیه فعل آن بر روی هجای نخست است، زیرا "ماضی مطلق" واقعی است اما "دیدی" در مثال قبل "ماضی مطلق بدل از ماضی نقلی" است.
بنابراین می توان این پدیده را نوعی فرسایش کلامی محسوب کرد. به این معنی که در این فرسایش کسره آخر اسم مفعول و همزه شکل مختصر صیغه های فعل "است" فرسایش یافته و تبدیل به صرف تاکید و تکیه و مکث شده است.(البته هنوز من نمی توانم ادعا کنم که همیشه چنین است. حد اقل در مثالهایی که در ذهن من است چنین است.)
اما جالب است که هنوز یک صیغه از شش صیغه ماضی نقلی در فارسی گفتاری امروز کاربرد فراوان دارد و آن صیغه سوم شخص مفرد است. این هم از عجایب زبان این قوم عجیب و غریب است که یک زمان فعل را منقرض می کند اما یک صیغه اش را نگه می دارد و آنرا هم بصورت بسیار چشمگیری بکار می برد. البته باید توجه داشت حتی در این یک صیغه هم هیچ گاه فعل "است" در گفتار تلفظ نمی شود و به اسم مفعول بسنده می شود: اومده، رفته، گفته، خورده و ... . مثلا می گویند " دیروز برگشته ولی کسی را ندیده". حال دیگر این با دستورنویسان جدید است که این کاربرد را هنوز همان ماضی نقلی بدانند یا با توجه به اینکه تنها یک صیغه دارد آنرا ساختاری جدید با نامی جدید معرفی کنند. 

Strauss - Also Sprach Zarathustra
Found at Also Sprach Zarathustra on KOhit.net