همدلی با "عربی در فارسی از یک زاویه دیگر"
ح. جوشنلوزبان عربی زبانی است که در آن با داشتن سه حرف اصلی می توان دهها واژه ساخت. ایرانی ها ازین توانایی عربی استفادهی زیادی کرده و می کنند و حتی واژههای عربیای در فارسی هست که خود عربها استفاده نمی کنند یا با معنای متفاوت استفاده می کنند. البته زبان فارسی توانایی واژهسازی دارد و مثلا شما می توانید بجای مبتلی بگویید "دچار شده". اما پرسش اینست که چرا در فارسی امروز معمولا نمی گوییم "دچار شده" و می گوییم "مبتلی"؟ من فکر می کنم دلایل زیر در این رفتار زبانی ما موثر است:
1- "عادت" ما به استفاده از زبان عربی یکی از عوامل موثر است. عربی زمانی زبان علمی تمدن اسلامی بوده و کاربرد آن نوعی فخر فروشی محسوب می شده است. از سویی باید توجه داشت که تا همین چند دههی قبل "نوشتن" در میان عدهای بسیار معدودی از مردم رواج داشته و بنابراین امری پرشکوه و پرهیبت و قدرتبخش محسوب می شده. حتی در گذشتههای دورتر "نوشتن" حق انحصاری طبقهی اجتماعی خاصی بوده ( داستان آن کفاش در دوران ساسانیان را همگی شنیده ایم که می خواست تمام ثروتش را در اختیاز شاه قرار دهد که فرزندش بتواند نوشتن بیاموزد اما شاه سرباز زد.). وقتی که "نوشتن" امر چنین مهم و مقدسی بوده و در انحصار گروهی خاص قطعا زبان نوشتاری هم به سوی فاصله گرفتن از زبان طبیعی و روزمره حرکت می کرده - چه دستاویزی نزدیکتر و مقبولتر از عربی - و این نوعی فخرفروشی محسوب می شده است. و نویسندگان امروز ما میراثخوار همان دیدگاهها و عادتها در مورد نوشتن هستند.(1)
2- افزون بر این یکی از دلایلی که فارسی زبانها بخصوص تحصیل کردهها که زبان را برای ببان مقاصد علمی و تخصصی به کار می برند، بیشتر تمایل دارند از عربی استفاه کنند ساختار خاص زبان عربی است که کار واژه سازی را آسان می کند. (دقیقا همان چیزی که دکتر حسابی در مقاله اش آن را نقطه ضعف زبان عربی دانسته است). به عبارت دیگر:
الف) معمولا ساخت واژههای عربی قاعدهمندتر است.
به این معنی که در زبان عربی شما مثلا برای ساخت اسم فاعل و یا مفعول همیشه یک راه را می روید. مثلا اسم فاعل وزن "افعل یفعل افعال" همیشه "مُفعِل" و اسم مفعولش همیشه "مُفعَل" است: مانند مُنزِل (نازل کننده) و مُنزَل (نازل شده). اما ما در فارسی هرچند وزن مشخصی مثلا برای "کننده" داریم و معمولا از ساختار "بن فعل+ ـَنده" استفاده می کنیم، اما در بسیاری از موارد استفاده از این ساختار جوابگوی نیاز ما نیست و باید دست به دامان ترکیبهای دیگر شویم. مثلا ما نمی توانیم بگوییم "آب رونده است" و باید بگوییم "آب روان است" و بجای "خواهنده" می گوییم "خواهان". یا مثلا برای "پسندیدن" اصلا اسم فاعلی با هیچ پیشوند و پسوندی نداریم!!! (2)
از سویی بسیاری از کلمات با ترکیب"بن فعل+ َنده" هرچند درست و بهآیین است، اما قبلا استفاده نشده (این به دلیل 1 باز می گردد) و به گوش ما آشنا نیست !!! بنابر این مجبوریم از پسوندها یا پیشوندهای دیگر استفاده کنیم. مثلا نمی گوییم "زننده" بلکه می گوییم "بزن" (آدم بزنی است) همچنین "گردنده" را "گردان" می گوییم و ... . (3)
ب) واژههای عربی معمولا کوتاهتر از برابر فارسیشان هستند.
مهمتر از قاعدهمندی، کوتاهتر بودن نسبی واژههای عربی در مقابل فارسی است. دلیلش هم ساختار صرفی این زبان است. آسودهطلبی و نیاز به اختصار و سرعت در انتقال مفاهیم موجب می شود که این قابلیت واژههای عربی در زبان فارسی زیاد مورد استفاده قرار گیرد.
برای نمونه: ما در برابر "وارث" عربی می گوییم "ارث برنده/گیرنده" و در برابر "مورث" مجبوریم بگوییم "ارث دهنده".
نمونههای دیگر: در مقابل "مولِف" عربی ما می گوییم "گردآورنده" و در مقابل "مولَف" عربی مجبوریم بگوییم "گردآوری شده" یا "گردآورده"، همچنین است "انتفاع" در برابر "نفع بردن"، "واقف" در برابر "وقف کننده"، "موجر" در برابر "اجاره دهنده"، "مذکور" در برابر "گفته شده"، "قتّاله" در برابر "بسیار کشنده" و ...
مشاهده می کنید که واژه های عربی کوتاهتر هستند و به همین علت مثلا در زبان حقوقی فارسی از معادلهای عربی استفادهی فراوان شده است. زیرا در قانوننویسی داشتن واژههای کوتاه برای نامگذاری و رساندن معنا بسیار لازم و ضروری است، همچنین است در زبان علمی و تخصصی.
البته شاید اگر پیشینهی زبان فارسی را جستجو کنیم بتوانیم واژههای بسیطی (غیر مرکب) برای نمونههای بالا پیدا کنیم اما به نظر من واژه ای که امروز مرده است، هیچ فرقی با واژهی بیگانه ندارد مگر آنکه به گونهای فراگیر و با یک تصمیم ملی ،دست به زنده کردن برخی از آنها به روشی اصولی و درست بزنیم.(4)
موخره (4)
در پایان باید اشاره کنم عقل و منطق و هر چیز دیگر حکم می کند که استفاده از واژههای فارسی در زبان فارسی بسیار بهتر و عاقلانه تر است تا استفاده از برابر عربی آنها. من هم با استفاده از واژههای فارسی به شرطی که روان و قابل فهم و زنده باشند و دستاویز تمسخر نباشند موافقم و خودم هم در این راه تلاش می کنم. من با نوشتن این چند سطر به هیچ عنوان دعوت به استفاده از واژههای عربی نکرده ام. اینجا سخن از گمانهزنی برای پی بردن به چرایی یک پدیده است.
من در این نوشته از قشر تحصیل کرده و قلمبدست سخن گفته ام که به زبان و نوشتار نیاز مبرمی دارند اما غالبا متخصص در مسائل زبانی نیستند و نباید هم انتظار داشت، باشند. این افراد به زبان نیاز دارند و از آن استفاده می کنند و زیاد هم برایشان مهم نیست که درست استفاده می کنند یا غلط. نگاه تحصیل کردگان به زبان نگاهی "ابزاری" و "سودجویانه" و "راحتطلبانه" و هدف نهایی آنها رساندن آنچه در سر دارند به مخاطب است. باید هم اینطور باشد، غیر این نمی توان انتظار داشت. حال من در این نوشتار کوشیده ام به پی جویی این بپردازم که چرا یک نویسندهی علوم انسانی در ایران بیشتر موارد ترجیح می دهد بگوید "مرجح" تا "برتری داده شده".
با توجه به توضیح بالا یک نویسنده برایش مهم نیست که از واژه وطنی استفاده کند یا غیر وطنی. او برایش مهم است که معنی به راحتترین و بهترین وجهی منتقل شود و چون در بسیاری از موارد واژه های عربی کوتاهتر هستند او نیز استفاده می کند. البته یک متخصص زبان می گوید که این کار اشتباه است. ولی برای نویسنده مهم نیست. حال هرجا که نویسنده برابر پارسی کوتاهتر و زیباتری بیابد شکی نیست که از آن استفاده می کند.
و در نهایت اینکه مساله زبان همانطور که من در جاهای مختلف گفته ام صرفا یک مساله زبانی نیست و تنها با بحثهای زبانی نمی توان آن را حل و فصل کرد. مساله زبان یک امر فرهنگی است و تمامی بخشهای دیگر فرهنگ نیز در آن تاثیرگذارند و تا وقتی که فرهنگ جامعه ای بیمار است نمی توان انتظار داشت زبانش بیمار نباشد. همانطور که آرامش دوستدار می گوید:"هیچ فرهنگی نمیتواند از آنچه خود را در طی قرنها با آن تافته و ساخته بسترد، و از هم ندرد، مجبور نشود برای بقای خود پارگیها را از نو به هم بدوزد.
مشکل تاریخی همیشه راهحل تاریخی میخواهد و راهحل تاریخی فقط با آگاهشدن به انگیزهها، علل و مناسبات غالباً پنهان رویدادها بهدست میآید که در هماهنگیها و ناهماهنگیهاشان شیرازهی «حقیقتهای» فرهنگی و «فرهنگ» حقیقتهای یک قوم را میریزند. از این آگاهی تاریخی ـ فرهنگی هنوز کمترین نشانی نزد ما نمیتوان یافت."
ادامه دارد
--------------------------------
1- این یک دلیل جامعه شناختی است و در موردش می توان حرف زیاد زد که داریوش آشوری در "بازاندیشی زبان فارسی" به آن پرداخته است.
2- این بی قاعدگیهای زبان فارسی را زنده یاد کسروی در کتاب "زبان پاک" بخوبی به تصویر کشیده است.
3- البته اگر وارد جزئیات زبان عربی شویم بیقاعدهگی زیاد است که من شاید در این باره روزی نوشتم، اما ما فارسیزبانها بری ساختن واژه زیاد کاری به استثنائات زبان عربی نداریم و زبان عربی را به عنوان یک زبان تماما قاعده مند بکار می بریم.
4- آنچه به عنوان موخره به نوشتار افزودم درواقع بخشهایی از پاسخی است که در بخش کامنتها به نظر یکی دوستان داده ام.