۱۳۹۱ خرداد ۵, جمعه

مواجهه ایرانی با تازیانه نیچه

ح. جوشن‌لو


یــــک
مصــلحت نیســت که از پرده برون افـــتد راز 
ورنه در مجلس رندان خبری نیست که نیست
 ... اصلا بگذارید اینگونه آغاز کنم که در این فرهنگ پر رمز و راز و اسرار، دیرزمانی بود که ایرانی ها زیاد نمی پسندیدند از کنار چیزها به راحتی بگذرند. هر چیز کوچکی باید تبدیل به یک راز سرپوشیده و سهمگین می شد که تنها یک عده خاص می توانستند با ریاضت و سلوک پرده از آن راز بردارند و تازه هر کسی شرایط این کار را نداشت و هر مخاطبی نیز لیاقت این پرده برداری را. برای اعراب قرآن یک ظاهری داشت که اصل بود و خروج از ظاهر قرآن تنها در حدود روایات پیامبر و صحابه ممکن بود. اما برای ایرانیان، قرآن علاوه بر ظاهر، باطنی داشت، آن هم نه یک بطن، چندین بطن، و اصل هم همان معانی پوشیده در پس پرده بود و ظاهر فقط برای عوام وانهاده. دستیابی به بطون کار هر کسی نبود و نیازمند طی طریقت بود و آنکس هم که به باطن دست می یافت توانایی گفتن نداشت و فقط می توانست اشارت و راهنمایی کند؛ به هیچ سوالی هم پاسخ نمی داد. مساله دیدنی بود نه فهمیدنی و پرسیدنی!
تا دیرزمانی قصه همین بود و ایرانیها در بطنها و عمقها و رموز و اسرار و استعارات و کنایات غوطه ور بودند و برخی هم گاهی ناپرهیزی می کردند و کشف الاسرارها و کشاف الرموز ها می نوشتند[1]، و بر همین منوال هزاره ها گذشت. تا اینکه به یکباره ورق به کلی برگشت! این اواخر ایرانی ها دیگر بی حوصله شده اند و مینیمال پسند[2]. دیگر حوصله ژرف اندیشی ندارند. هر کلمه یک معنا دارد و آن هم معنایی است که پیش از بقیه معانی به ذهن متبادر می شود. برخی کلمات نیز اصلا معنا ندارند بلکه صرفا کاربرد دارند! کافی است این دسته کلمات را به کار بری تا انتلکتوآل و با کلاس و پست مدرن محسوب شوی. وقتی هم نیچه می گوید:‌ «به سراغ زنان میروی؟ تازیانه را فراموش نکن!»؟ لابد از «تازیانه»، منظورش همان شلاق خودمان هست دیگر! 

دو
من همیشه نقل خود را با سند همراه می گویم
تا که دیگر خردلی هم در دلی باقی نماند شک
بد نیست یک نمونه مواجهه مکتوب و مستند از برخورد عوام ایرانی با این جمله نیچه نقل کنم. آن هم از یکی از خواصِ عوام! مهدی اخوان ثالث را می گویم[3]. او، سرشار از خشم و دشنام نسبت به این جمله نیچه، در قطعه معروف خود به نام «دختر به شرط چاقو» چنین می سراید:
هرگز ستم روا نیست، شلاق هم روا نیست --- اندرز نیچه مشنو، که ش مار بد گزیده
دیوانه ی مخوفی چون او، به زن چه کارش --- با آن خزعبلاتی کز کله اش جهیده
حتی گمان ندارم با زن طرف شدن را --- در خواب دیده باشد آن مرده لهیده!
او در پی‌نوشت توضیح می دهد: «من ابتدا به خیالم شکسپیر مثلا از زبان یکی از کارکترهایش گفته است "وقتی به سراغ زنها می روی، شلاق را فراموش نکن" یا یک همچو چیزی، که یادم بود جایی خوانده ام، ولی معلوم شد (شفیعی کدکنی متذکر شد) که این حرف را نیچه زده است. خدا رحم کرد، و الا دو سه بیت هجو را برای شکسپیر بزرگ گفته بودم. مردکهء دیوانهء عقده ای، مرد نیست آنکه دست روی بچه و زن علی الخصوص زن بلند کند، به زن از گل نازکتر گفتن گناه نابخشودنی است، آن وقت شلاق؟ فیلسوف شهیر را باش! حیف از نام زردشت که بر روی آن کتاب مشهورش گذاشته.» [4]
باری، شاعر پیر و رازدان و گریبانچاک ما، که خود استاد استعاره های تو در تو و دست نایافتنی برای عوام است، هیچ گاه حتی احتمال این را نداد شاید این «شلاق» معنایی دیگر از آنچه نخست به ذهن می رسد، داشته و نیچه شاعرمسلک هم چون خود او در آثارش، از استعاره بهره برده باشد. 

ســــه
ممکن شمـــار بی ادبی از ادیب هم
گاهی سکندری خورد اسب نجیب هم
اکنون بد نیست یک مواجهه مکتوب و مستند روشنفکرانه در سطح خواص و اهل فلسفه را نیز با تازیانه نیچه، بازخوانی کنیم. هر دو طرفین این مباحثه برای من از احترام ویژه برخوردارند، این است که بی هیچ جانبداری از هرسو صرفا گزارش مختصری از ماوقع ارائه می دهم.
داستان از آنجا شروع شد که داریوش آشوری یک مقاله بسیار کوتاه و نه چندان پژوهشی به در خواست یکی از پایگاههای اینترنتی نوشت با عنوان «نیچه و عشق»[5]. او در این نوشتار کوتاه آورد: «او [نیچه] هرگونه که برای ازدواج نکردن خود دلیل بیاورد، نمی‌تواند دشمنی خود را با زنان و خوارداشت خود را از ایشان پنهان کند. آن جمله‌ی نامدارِ او را همه به خاطر دارند که: "به سراغِ زنان می‌روی؟ تازیانه را فراموش نکن!"» بدین ترتیب ظاهرا آشوری این جمله نیچه را گواهی بر زن ستیزی او دانسته است.
دیری نگذشت که این اشارت آشوری واکنش سعید حنایی کاشانی را بر انگیخت. حنایی کاشانی در مقاله ای تحت نام: «زن و تازيانه: لذت متن»، به آشوری در خصوص اعدایش در مورد «جمله‌ی معروف نيچه (؟) و معنای تازيانه» اعتراض نموده و می نویسد: «به سراغ زنان می‌روی؟ تازيانه را فراموش مکن! اين سخن خوانندگان بسياری را به سوی نيچه کشانيده است. اما مقصود از اين سخن چيست؟ آيا «تازيانه» همان چيزی است که ما به‌طور معمول می‌فهميم؟ و بالاخره مهمتر از همه آيا گوينده‌ی اين سخن نيچه است و اين سخن اعتقاد نيچه را بر ما فاش می‌کند؟» حنایی کاشانی آشوری را محکوم می کند که این سخن نیچه را عامیانه فهمیده که آنرا گواه بر زن ستیزی نیچه دانسته و سپس به توضیح مفهوم استعاری تازیانه از دید پژوهشگران می پردازد.
این نوشته حنایی کاشانی واکنش آّشوری را بر می انگیزد . او در در مقاله ای با عنوان «عرض ارادتی خدمتِی آقا ‌معلمِ فلسفه» پاسخ حنایی کاشانی را می دهد و از خود دفاع می کند که آن مقاله بدون مراجعه به منابع نوشته شده بود و از سوی دیگر نظر نیچه در مورد زنان هیچ وقت برای او موضوع مورد علاقه ای نبوده است. سپس توضیح می دهد که خود او هم باور دارد تازیانه در این عبارت معنایی استعاری دارد و نظر خودش را در این مورد  می نویسد. حنایی کاشانی هم در مقاله ای با نام «ادب، اديب و نوشتار» پاسخ او را می دهد.
باری، اگر نیک بنگریم، به لحاظ روانشناختی، صرف نظر از بحثهای علمی طرح شده در این میان، آنچه در این ماجرا برجسته است و سبب برآشفتن و خشم طرفین شده اتهام عوامزدگی است. و آنچه هر دو از آن دوری می جویند این است که نگاهشان به واژه تازیانه عوامانه نیست. یکی دیگری را به داشتن نظری عوامانه متهم می کند و دیگری نیز تلاش می کند از این اتهام مبرا شود.

چــــهار
گفتم: «ای زن، حقيقت کوچک‌ات را به من ده!»
و پيرزنک چنين گفت:
«به سراغ زنان می‌روی؟ تازيانه را فراموش مکن!»
با مطالعه نظرات بزرگان و پژوهشگران در خصوص نیچه، آشکار می شود دست کم می توانیم این احتمال را بسیار قوی بدانیم که «تازیانه» نیچه معنایی استعاری دارد و این واژه به اولین معنایی که به ذهن متبادر می کند (شلاق) دلالت نمی کند. احتمالی که ایرانیان به صرفشان نیست آن را در نظر بگیرند. زیرا با پذیرفتن این احتمال به زحمت می افتند و باید بدنبال این پرسش بروند که پس «تازیانه» به چه معنا است؟!
بگذریم. اینکه تازیانه به چه معناست پاسخی قطعی ندارد و جمع آوری نظرات گوناگون در اینباره، نیازمند پژوهشی فراگیر است که اکنون از توان من خارج است. اما صرفا برای اینکه خوانندگان این سطور دست خالی این متن را ترک نکند، نظرات همان دو استاد محترم (آشوری و حنایی کاشانی) را از خلال همان گفتگوهای پیش گفته، در اینجا نقل می کنم.
حنایی کاشانی در « زن و تازيانه: لذت متن» یکی از تفاسیر موجود را مبنی بر اینکه تازیانه استعاره از «قضیب» است را چنین توضیح می دهد:
»يک تأويل و تفسير ممکن از آن «مردانگی» است. مردانگی مرد برای زن در چه چيزی است؟ آيا مردانگی مرد در اندام جنسی اوست؟ در قدرت و اراده‌ی اوست؟ يا هردو اينها؟ اگر نيچه خود را ديونوسوس می‌داند بايد بدانيم که «ذکرپرستی» (phallicism) هم بخشی از آيين ديونوسوس است و «زندگی» بدون عشق‌ورزی و باروری «سترون» خواهد بود. «تازيانه» (قضيب) می‌تواند به تفسيری «لکانی» و «دريدايی» از نيچه امکان دهد. شاهد از خود نيچه نيز هست. نيچه در مقام روان‌شناس رابطه‌ی موفق جنسها را بدين گونه ارزيابی می‌کند:
زن از چه کس از همه بيش بيزار است؟ آهنی به آهن‌رُبا چنين گفت: «از تو از همه بيش بيزار ام که کشش داری، اما نه چندان که به خود بکشانی». («چنين گفت زرتشت»، چ اول، ويراست چهارم، ص ۷۸)
او در جايی ديگر اين تمايل زن را صريحتر بيان می‌کند:
«اينجا مردانگی کم است. ازين رو زنان‌شان خود را مَردوار می‌آرايند. زيرا تنها آن کس زنانگی را در زن آزاد می‌کند که چندان که بايد از مردی بهره‌ور باشد». (بخش سوم، «درباره‌ی فضيلت کوچک‌کننده، «بند ۲»، ص ۱۸۰)...
«تازيانه» نمودگاری بسيار پيچيده در انديشه‌ی نيچه است و او برای کسی که معما‌گشا باشد از اين معماها بسيار دارد. بحث بيشتر در اين باره باشد تا وقتی ديگر.»
آشوری اما با این نظر هم‌افق نیست. او در «عرض ارادتی خدمتِ یک آقا ‌معلمِ فلسفه» در نهایت می نویسد:
«امّا آنچه من از "تازیانه" در این جمله‌-- با اتکا به نوشته‌های دیگرِ نیچه در این باره-- می‌فهمم، قدرتِ مردانه‌ای ست که ترس در دل زن می‌اندازد و "غرایز" سرکش و وحشیِ او را مهار می‌کند. این قدرت بیش از آن که در جسمانیّتِ مردانه و در "قضیب" باشد، در فرهنگِ مردانه است. نیچه روندِ تبهگنی زن را در دنیای مدرن در آن می‌بیند که زن "ترس از مرد را از یاد خواهد برد [...] زن هنگامی به میانِ معرکه می‌تازد که آنچه در مرد ترس‌انگیز است، و یا دقیق‌تر بگوییم، مردانگیِ مرد را دیگر نخواهند و نپرورند." (فراسوی نیک و بد، ترجمه‌ی فارسی، ص ۲۱۳) این مردانگی‌ای که پروراندنی ست، اگرچه با ساختِ آناتومیک و فیزیولوژیکِ بدنِ مرد هم ارتباط دارد، یک امرِ فرهنگی و پرورشی ست که مدرنیّت، به گمانِ نیچه، با شیوه‌ی آموزشی و پرورشی خود، از راهِ آزاد کردنِ زن از چنگِ قدرتِ فرهنگِ مردانه، دست اندر کارِ تباه کردنِ آن است. به عبارتِ دیگر، با نپروردن و ناتوان کردنِ "مردانگی" زنانگی را هم نابود می‌کند. این معنای رابطه‌ی "تازیانه" و "زن" را در پاره‌ی "سرودِ رقصی دیگر" در بخشِ سومِ چنین گفت زرتشت می‌توان دید که در آن زندگی زن است و وحشی، با سرکشیِ تمام، و زرتشت، که با او رابطه‌ی عاشقانه‌ی پُر جنگ‌‌-‌و‌‌-‌‌گریزی دارد، با ضربِ تازیانه‌اش‌-- که آن را "فراموش" نکرده است‌-- می‌خواهد او را رام کند تا به ضربِ تازیانه‌ برای او برقصد. "زنِ خوب و بد هر دو چوب می‌خواهند." این گزین‌گویه از یک نویسنده‌ی ایتالیایی دیرینه را‌-- که نیچه در فراسوی نیک و بد آورده است‌-- باز کلیدی برای فهمِ معنایِ "تازیانه" در آن جمله می‌دانم.»

پنـــــــــج

شب گذشت و قصه ما همچنان دنباله دارد
غصه بسیار است، من شب را نمی بینم گناهی  [6] 


------------------------------------------------------------------------
پی‌نوشت

[1] هنوز هم می نویسند البته، این هم مدرکش از نمایشگاه کتاب پارسال:

[2] در اینجا در اینباره درد دلی کرده ام قبلا.:‌ ژانر مینیمالیسم و آسوده‌خواهی ایرانیان
[3] خود او می گوید: «حضار محترم! من فقط یک دهاتی زمزمه کننده هستم. نه یک روشنفکر و نه یک سوسیالیست. یک زمزمه کننده که غالبا تو دماغی هم زمزمه می کند و یحتمل برای خودش زمزمه می کند. نق نقو ودلخور هم هست و گاهگاهی هم پول قرض می کند و کتاب چاپ می کند و کتاب چاپ می زند والسلام نامه تمام.» 
-مهدی اخوان ثالث ، در مقدمه "آخر شاهنامه"
[4] مهدی اخوان ثالث، «تورا ای کهن بوم و بر دوست دارم»، ص 292
[5] هر چهارمقاله ذکر شده در این نوشتار را می توانید در قالب یک فایل متنی با فرمتrar   از اینــــــــجا دانلود کنید.
[6] مهدی اخوان ثالث

۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۴, یکشنبه

نئولیبرالیسم و پست مدرنیسم


ح. جوشن‌لو 

 [بخشی از پایان نامه ام]
عده ای از نویسندگان، بر وجود پیوندی ملموس بین نظریه سیاسی و اقتصادی نئولیبرالیسم و تفکرات پست مدرن تاکید فراوان می کنند. برای نمونه دیوید هاروی در "تاریخ مختصر نئولیبرالیسم" می نویسد: «نئولیبرال سازی، هم از نظر سیاسی و هم اقتصادی، نیازمند ایجاد یک بازار نئولیبرالی مبتنی بر فرهنگ عوام زده مصرف گرایی متمایز و آزادی اراده فردی بود. نئولیبرال سازی، به معنای دقیق کلمه، با آن حرکت فرهنگی که «پست مدرنیسم» نامیده می شود و مدتی طولانی در کمین نشسته بود ولی اکنون می توانست به عنوان یک گونه فرهنگی و فکری غالب به طور کامل و تمام عیار ظاهر شود، بسیار سازگار بود. این حرکت فرهنگی یعنی پست مدرنیسم، مبارزه ای بود که شرکتها و نخبگان طبقاتی پیش بردن آن را با ترفند و حیله، در دهه 1980 شروع کردند[1] او در کتاب دیگرش وضعیت پسامدرنیته، مفصلا به اثبات این مدعا پرداخته که پسامدرنیسم چیزی فراتر از تعمیم منطقی قدرت بازار بر تمامیت تولید فرهنگی نیست.[2] کالینیکوس نیز پست مدرنیسم را زمینه ساز نئولیبرالیسم می داند و می نویسد: «... هرچه باشد، پسامدرنیسم و تخم و ترکه آن (مثلا نظریه پسااستعماری) که تفکر رسمی و دانشگاهی لیبرالی کشورهای انگلیسی زبان عمیقا در آن ریشه دوانیده است، مدتها پیش از این مدعی «زوال روایات بزرگ» و ظهور یک دنیای تکه تکه شده بود که مدعی است، صرف وجود اندیشه مخالف با سرمایه داری لیبرال، دنیا را به احیای حکومتهای توتالیتری تهدید می کند ...»[3]
بدون قبول یا رد مطلق این ادعا و با کنار گذاشتن بدبینی های مارکسیستی، گفتنی است که ظهور این دو پدیده، تقریبا هم زمان بوده و مبانی و توصیه های آنها شباهت قابل توجهی با هم دارند. نئولیبرالیسم ساختار اقتصادی، اجتماعی و سیاسی‌ای ارائه می دهد که مورد پسند پست مدرنیسم است.
به باور دکتر حسین بشیریه ظهور گفتمان نئولیبرالیسم، در معیت فلسفه پست مدرنیسم، ناشی از درهم شکسته شدن داعیه های حقیقت کلی و ساختارهای قدرت و معرفت بود. گفتمان جدید، خسته از دولتهای توتالیتر و جنگهای جهانی، نسبت به هرگونه مطلق گرایی و توتالیتریسم، چه در حوزه معرفتی و چه در عرصه اخلاق و سیاست واکنش نشان می دهد. در این گفتمان، اصل بنیادین، تمرکز زدایی در همه حوزه هاست؛ خصوصی سازی اقتصادی، عدم تمرکز اداری، شالوده شکنی معرفتی، تجزیه وحدت فرد، تجزیه تاریخ، آنارشیسم معرفتی، لیبرالیسم معرفت شناسانه، دولت کوچک و جز آن، همگی عناصر پدیده واحدی هستند.[4]
به نظر لیوتار، واضع اصطلاح پست مدرنیسم، طرح نظریه پسامدرن در سیاست، مستلزم وجهی تردید و بدگمانی نسبت به سیاستهای مبتنی بر رستگاری، نجات و رهایی مطلق است. دستاوردها و ابتکارات باید در مقیاسی محدود صورت گیرد و عدالت در گستره ای محدود و محلی جامه عمل پوشد. لیوتار به طور کلی در رویکرد پسامدرن از کثرت گرایی و عدم مداخله نیروهای کلانی چون دولت مرکزی در حوزه های فرهنگی پشتیبانی می کند و بر این ادعا است که حتی هنر باید جنبه های بومی و محلی خود را حفظ کند و اسیر سیاستهای کلان دولتی نشود، در غیر این صورت تجربه نظامم فاشیستی تکرار خواهد شد. او در مقابل روایتهای کلان تاریخ، روایتهای خرد و ناچیز را مورد توجه قرار می دهد. به گفته وی همه انواع نظریه های مدرن، خود روایتها و استوره های پنهان را تشکیل می دهند.[5] اساسا دولت مد نظر پست مدرنها نمی تواند دولتی تمامت خواه و دارای برنامه های کلان باشد. چنین دولتی باید حتی الامکان تکثرگرا بوده و از روایتهای کلان حکومتداری و اقتصادی و اجتماعی بپرهیزد. و این درست همان چیزی است که نئولیبرال ها می پسندند.



 [1]دیوید هاروی ، تاریخ مختصر نئولیبرالیسم، ص 65
[2] دیوید هاروی، وضعیت پسامدرنیته، ص 93
[3] آلکس کالینیکوس ، مانیفست ضد سرمایه داری، ص1
[4] دکترحسین بشیریه ، دولت و جامعه مدنی ،  ص 113-114
[5] اندیشه های فلسفی در پایان هزاره دوم، در گفتگو با محمد ضیمران، ص174

۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۷, یکشنبه

زن و حقیقت


ح. جوشن‌لو

مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز
ور نه در مجلس رندان خبری نیست که نیست
«زن» را در طول تاریخ همیشه پوشانده اند و از آن پس، صبح تا شب و شب تا صبح، برای دست یابی به آنچه در پس پوشش و پرده نهفته، دویده اند. کسی چه می داند، شاید این قرار دادن در پس پرده، برای ایجاد حرص و طمع بیشتر بوده است. و اینچنین است داستان هیولایی به نام «حقیقت». در جایی از تاریخ، حقیقت از واقعیت – دستیافتنی ترین چیز برای بشر -  فاصله گرفت و امری ارجمندتر از واقعیت قلمداد شد. از آن پس روز به روز از تیررس چشم و حواس بشر دورتر شد و تا جایی که بدون چشم مسلح دیدنش محال گشت. باری، حقیقت هم باند پیچی شد و تنها عده ای خاص (عارف، سالک، صوفی، مرتاض، کشیش، ملا ، فیلسوف و ...) یارای دستیابی به آن را داشتند. مثل زن که فقط واجدین شرایط ، و نه هرکس و ناکس، می توانستند پرده را کنار بزنند و ببینند در پس پرده چه چیز پنهان است.
نیچه بیشتر - و شاید پیشتر- از همه بر این شباهت انگشت نهاد. او اثر بزرگش، «فراسوی نیک و بد» را با این پرسش آغاز می کند: «اگر حقیقت زن باشد – چه خواهد شد؟». سپس او فیلسوفان جزم‌گرا که همواره بدنبال حقیقت دویده اند را مسخره می کند که « این زن نگذاشته است او را به چنگ آورند». در پیشگفتار چاپ دوم «دانش شاد» با عصبانیت از ناموس و حجاب این زن سینه چاکانه دفاع می کند که «آزرم طبیعت را که در پشت راز و رمز، و شک و دودلی پنهان است باید باز ستود. شاید حقیقت زنی باشد که حق دارد نخواهد اساس وجودش بر ملا شود.» البته در گفتاری ناهمسو، پیشتر این ایده معروفش را اعلام می کند که « ما دیگر باور نداریم که حقیقت بی پرده و حجاب، حقیقت باقی می ماند. ما در این باب به قدر ضرورت زیسته ایم.» یعنی اساسا زنی پشت پرده نبوده و اصلا دیگر نیازی به این قصه «زنی در پس پرده» نداریم. چرا که معتقد است در فرهنگی که بزودی ظهور می کند حقیقت و واقعیت دوباره با هم همبستر خواهند شد. دوباره در «خواست قدرت»، پاره 465، طعنه می زند که «من فیلسوفان پیشین را همچون هرزگان خوار و بی مقداری می انگارم که در پوشش زنی به نام حقیقت پنهان اند.» آشکار است که جان کلام نیچه در این طعنه ها، صرفا تشبیه حقیقت به زن است و این نه ارجگذاری زن است و نه خوارداشت او. فقط تاکیدی است بر این وجه شبه بسیار روشنگر. او حقیقت را زن نمی داند، کما اینکه وقتی یار قد بلند را به سرو سهی تشبیه می کنیم او را یک درخت نمی دانیم. البته توجه به این نکته که واژه حقیقت در زبان آلمانی مونث محسوب می شود نیز این تشبیه نیچه را بیش از پیش شیطنت آمیز می گرداند.
نیچه اما، خبر نداشت که جایی در مشرق زمین، در ممالک محروسه، بسیاری خلطی بزرگ بین زن و حقیقت (خدا) مرتکب شده اند، تا آنجا که هنوز پس از 1000 سال کسی بطور قطع نمی تواند نظر دهد که این اشعار پر شور و شهوت، برای تملق از حقیقت سروده شده، یا برای دریوزگی ِتوجه از یک ساقی سیمین ساق! جایی که در آن با حقیقت عشق بازی می کنند! در اساس، مرز بین حقیقت و زن رنگ باخته و انتخاب اینکه شاعر از زن می گوید یا حقیقت یا هردو، به خواننده محول شده است؛ انتخابی با گزینه هایی همه مقبول و موجه!
باری، در این فرهنگ پر رمز و راز و لبریز از پرده های رنگارنگ و حجاب های گوناگون، کسی چه می داند در پس پرده چه خبر بوده است؟!
تا دل هرزه گرد من رفت به چين زلف او
زان ســفر دراز خود عزم وطن نمى كــند

/ گفتاورد


Strauss - Also Sprach Zarathustra
Found at Also Sprach Zarathustra on KOhit.net