ح. جوشنلو
پدیده زبان نیز مانند هر پدیده فرهنگی و انسانی دیگری، به شدت متاثر از مناسبات اجتماعی و سیاسی و اقتصادی است و بسیار خاماندیشانه است که متخصصی در اتاق خود بنشیند و با رویکردی صرفا زبانی و بدون در نظر گرفتن عوامل سیاسی و اجتماعی و اقتصادی، بخواهد برای مشکلات زبان چاره جویی کند.
در نوشتار پیشین در راستای پیجویی دلایل ِ یکی از مشکلات اساسی زبان فارسی امروز، یعنی کاربرد روزافزون واژه های عربی، به دو دلیل اشاره کردم. یکی عادت زبانی و فرهنگی ما و دیگری ساختار خاص زبان عربی که میل آسودهطلبی نویسندگان حوزه علوم انسانی را بخوبی ارضا می کند. نخستین دلیل مبتنی برملاحظات اجتماعی و فرهنگی و دلیل دیگر نیز بیشتر زبانشناختی است. اکنون بد نیست کمی هم به ابعاد سیاسی موضوع بپردازم.
مقایسه وضعیت کنونی زبان فارسی در میان دو قوم دارای تاریخ و فرهنگ مشترک، یعنی ایرانی و تاجیکی، بسیاری از ابهامها را برای پژوهشگر روشن می کند. قوم تاجیک یکی از اقوام قدیمی و اصیل ایرانی و سرزمینشان نیز بخشی از ایران بزرگ بوده است. این قوم از تاریخ و فرهنگ مشترکی با ایرانی ها برخوردار است. اما حدود یک قرن و نیم است که شکافی بین این دو قوم ایجاد شد و این بخش کهن از جغرافیای ایران بزرگ از مام وطن وداع کرد و به لحاظ سیاسی به شوروی پیوست و بعد از فروپاشی بلوک شرق نیز تبدیل به واحد سیاسی مستقلی شد.
تاریخ و فرهنگ و زبان ما و تاجیکان مشترک است اما همین شکاف سیاسی پس از گذشت چند دهه موجب شده تفاوتهایی در زبان ایجاد شود. با یک نگاه سریع به نوشته ها و ترانه های تاجیکی آشکار می شود که میزان کاربرد واژه های عربی در زبان تاجیکی کمتر است و آن مقداری هم هست بیشتر همان واژه های قدیمی است که قرنها پیش از زبان عربی وارد فارسی دری شده و اتراق کرده است. بعکس زبان فارسی، در زبان تاجیکی روند رو به تزاید واژه های عربی مشاهده نمی شود. اما از سوی دیگر، این زبان از گسترش واژه های روسی نسبت به قبل رنج می برد. این توضیحات آشکار می کند که تغییر ساختار و تابعیت سیاسی یک قوم تا چه حد می توان در زبانش موثر باشد و آن را به دنبال خود کشد.
به ایران باز گردیم. نظام سیاسی ایران نظامی ایدئولوژیک است و گذشته از تامین منافع ملی و اقتصادی شهروندان، دارای آرمانهای ایدئولوژیک خاص دیگری نیز می باشد که گاهی آنها را از هر چیز دیگر مهمتر می یابد. این آرمانها که ضامن مشروعیت نظام سیاسی نیز هست، بطور برجسته در مقدمه قانون اساسی ایران و فصل اول آن (اصول کلی) گردآوری شده. این سیاستها و اصول کلی آنقدر مهم است که از نظر نظام سیاسی بر همه شئون و ابعاد زندگی شهروندان و اقوام حاکم است و همه باید خود را با آنها همراستا نمایند.
بدیهی است که در چنین نگرش سیاسی ای، زبان هم مورد توجه و به همراهی با آن آرمانهای اساسی محکوم است. به همین دلیل است که در فصل دوم قانون اساسی نتیجه منطقی این نگرش سیاسی، خود را در ساحت زبان و فرهنگ آشکار ساخته و اصل شانزدهم قانون اساسی مقرر می دارد: "از آنجا که زبان قرآن و علوم و معارف اسلامی عربی است و ادبیات فارسی کاملاً با آن آمیخته است این زبان باید پس از دوره ابتدایی تا پایان دوره متوسطه در همه کلاسها و در همه رشتهها تدریس شود." مشاهده می شود که قانون اساسی پس از اشاره به اینکه زبان رسمی فارسی است، یک اصل مستقل به این اختصاص می دهد که زبان عربی نیز باید الزاما در دوران راهنمایی و متوسطه آموزش داده شود (حدود شش تا هفت سال از 12 سال آموزش). این تنها درسی است که بطور خاص آموزش الزامی اش در قانون اساسی امر شده است.
در مقدمه کتابهای درسی عربی، "فهم و درک متون دینی" یکی از اهداف اساسی آموزش عربی معرفی شده است. این در حالی است که یک بررسی آماری نشان خواهد داد که آیا این هدف هیچ گاه حتی برای درصد بسیار اندکی از دانش آموزان محقق شده است یا خیر؟ من به تحقیق می گویم که هیچ کس با کتابهای درسی دبیرستان و راهنمایی نمی تواند به این سطح توانایی برسد که بتواند متون دینی را بفهمد. حتی معلمهای عربی نیز مستثنی نیستند(همین کلمه مستثنی یکی از کلماتی است که همگی در کتابهای درسی عربی آنرا یاد گرفته ایم و بطور ناخودآگاه بکار می بریم.) و بسیاری قادر به فهم متون دینی که درواقع متون ادبی سنگین زبان عربی هستند، – مانند بوستان و گلستان سعدی ما- نمی باشند. باری، این هدف هیچ گاه برآورده نمی شود و در مورد تعداد بسیار اندکی از دانش آموزان نیز که چیزی از این کتابها می آموزند نیز، تا چند ماه بعد همه آنچه آموخته اند، به فراموشی سپرده می شود و آنچه که در ذهن دانش آموزان باقی می ماند، تنها شمار زیادی واژه عربی است. دانش آموز ناچار است در این دوران شمار بسیار قابل توجهی از واژه های عربی را حفظ کند و بکار گیرد. واژه هایی که خواه نا خواه در ذهنش حک می شود و پس از یادگیری، به این راحتی دست از سرش بر نخواهد داشت.
از سوی دیگر وقتی نظام سیاسی یک کشور، دارای آرمان های ایدئولوژیک و مکتبی است، تردیدی نیست که این رویکرد در عرصه علوم انسانی و فلسفه نیز خود را آشکار می سازد. این آرمانها و اصول اساسی موجب شکل گیری مفاهیم و گفتمانهایی با رنگ و بویی خاص در عرصه نظریه پردازی شده (چه موافق و چه مخالف) و بدیهی است در چنین شرایطی، زبان هر چه بیشتر ناگزیر است به سمت واژه هایی متمایل شود که از عهده انتقال این مفاهیم خاص بر آید. اینگونه است که بخصوص در عرصه فلسفه و علوم انسانی بطور طبیعی روز به روز، بر شمار واژه های عربی بکار رفته و جا افتاده افزوده می شود.
سخن در این زمینه بسیار است. آنچه گفته شد، بدور از هر گونه ارزشداوری سیاسی (که من را با آن هیچ کاری نیست)، نگاه سریعی بود به تاثیر شرایط سیاسی بر زبان و ذکر نمونه هایی از این تاثیر، که نادیده انگاشتن آن، ارزش علمی قلم زدن در باره معضلات زبانی را کاهش می دهد.