۱۳۸۸ شهریور ۱, یکشنبه

تاریخ حقیقت

 تاملاتی در باب مفهوم "حقیقت" در سه فرهنگ پیشامدرن، مدرن، و پسامدرن
ح. جوشن‌لو


ما ديگر معتقد نيستيم که حقيقت با کنار رفتن حجابها آشکار می‌شود؛ با چنين اعتقادی بس بسيار زيسته‌ايم.
نیچه -مقدمه حکمت شاد

حقیقت یک واژه پرطمطراق و پرابهت است که براحتی میتوان دهان را پر کند، اما این نباید موجب شود فراموش کنیم که تاکنون چند نفر در درازای تاریخ در محضرش سربریده شده اند.
عوام حق دارند از این واژه زیاد استفاده کنند. در هرجا و به هر معنا. زبان طبیعی مخلوق عوام است و آنها قواعدش را تعیین می کنند. اما در زبان علم و فلسفه باید در بکاربردن هر واژه ای، بخصوص این واژه، به شدت درنگ کرد.
دهخدا برای واژه حقیقت معانی زیر را در اصطلاح عوام ذکر می کند (دسته‌بندی و تلخیص از نویسنده):
1- چيزي که بطور قطع و يقين ثابت است - طاهر را آن سخن حقيقت شد. (تاريخ سيستان )
2- راست . درست . حق. صحيح-حقيقت اينست که بازنموديم . (تاريخ بيهقي)
3- مطابق با واقع،عين واقع -آنچه گفته آمده حقيقت است . (تاريخ بيهقي ).
4- کنه . ذات . اصل، ماهیت هر چیز- صورت جان تو شناختن است/مر فلان را حقيقت از بهمان
اینها معانی معمولی و روزمره این واژه هستند و مردم عادی مجازند "حقیقت" را در معانی فوق یا هرمعنی دیگری که بخواهند به کار برند. اما متاسفانه درزبان خواص یعنی در علم و فلسفه و عرفان و دین نیز ، در فرهنگ ما وقتی "حقیقت " گفته می شود معانی بسیار پیچیده و پراکنده ای را به ذهن متبادر می کند که از جهانبینی علمی و منطق فلسفی بدور است.
برای نمونه دهخدا در زیر همین واژه آورده است که حقیقت در نزد اهل منطق و فلسفه عبارت است از ماهيت يا بتعبير ديگر "مابه الشي هو، هو" که آنرا "ذات" نيز نامند. توجه می کنید که در همین یک جمله سه اصطلاح "حقیقت"، "ماهیت" و "ذات" در هم مخلوط شده اند و این تعابیر که هر یک می تواند دارای مدلول دقیقی باشد همه یکی پنداشته شده اند.
کمی آنطرف‌تر اگر به قلمرو عرفان که فضای فکری بخشی عظیم از عوام و تحصیل کرده های ما را تسخیر کرده است، نزدیک شویم مشکل چند برابر می شود. اصولا در عرفان هر کس مجاز است حرفی بزند و توضیحی هم ارائه ندهد. دهخدا می نویسد (با تلخیص):
(اصطلاح صوفيه ) - عبدالرحمان جامي در شرح فصوص ،فصل اول گويد: صوفيه سه حقيقت را قائلند: يکي حقيقت مطلق فعال واجب الوجود و آن حقيقت خداي سبحانه است . ديگر حقيقت مقيد منفعل که وجود را از حقيقت واجب بفيض و تجلي ميگيرد و آن حقيقت عالم است و سوم حقيقت احديت جامع بين اطلاق و تقييد و فعل و انفعال و تاثير وتاثر که از طرفي مطلق و از طرفي مقيد، از طرفي فعال و از طرفي منفعل است و اين حقيقت احديت جمع بين حقيقتين است و آنرا مرتبت اوليت و آخريت است ، براي آنکه حقيقت فعال مطلق در مقابل حقيقت منفعل مقيد است پس ناچار براي آن دو بايد اصلي وجود داشته باشد که هر دو در آن ، بطور واحد باشند و آن در هر دو، بطور متعدد و مفصل و ظاهر اين حقيقت همان است که به طبيعت کلي فعال از طرفي و منفعل از طرف ديگر ناميده مي شود. آن حقيقت از اسماء الهي متاثر و در موارد آن موثر است و هر يک از اين حقايق سه گانه حقيقت حقايقي است که در تحت آن مندرج هستند. (ترجمه به اختصار از کشاف اصطلاحات الفنون ).
-و نيز در اصطلاح صوفيه ،حقيقت نزد صوفيه ظهور ذات حق است بي حجاب تعنيات و محو کثرات موهومه در نور ذات و در مجمع السلوک گويد: حق در اصطلاح مشايخ صوفيه عبارت است از ذات و حقيقت عبارت است از صفات ، پس حق اسم ذات و حقيقت اسم صفات است و مراد از ذات و صفات ، ذات اقدس الهي و صفات اوست ، زيرا مريد هرگاه دنيا را ترک کند و از حدود نفس و هوي درگذرد و در جهان احسان درآيد گويند در عالم حقيقت وارد شد و بمقام حقايق واصل گرديد اگرچه از عالم صفات و اسماء دور بوده باشد و هرگاه به نور ذات واصل گرديد گويند بحق واصل شد و شيخ و مقتدي گرديد. و گاهي مراد صوفيه از حقيقت ماسواي عالم ملکوت است که عبارت از عالم جبروت باشد. ملکوت در نظر صوفيه عبارت است از فوق عرش تا تحت الثري و ميان آن دو از اجسام و معاني و اعراض و جبروت ماسواي ملکوت . و گويند حقيقت عبارت است از توحيد و گويند حقيقت مشاهده ربوبيت است . (ترجمه به اختصار از کشاف اصطلاحات الفنون ).
- آخرين منزل سالک از منازل سه گانه شريعت و طريقت و حقيقت.
-حقيقت محمديه ; (اصطلاح عرفاني ) عبارت از ذات باتعين اول آن است و آن اسم اعظم است . (تعريفات ص 62).
توجه می کنید که حقیقت در این متون گاه تبدیل به یک شی‌ء می شود و قابلیت اینرا پیدا می کند که در آغوش گرفته شود یا دیده شود. و گاهی فقط یک چیز را (مثلا خدا) حقیقت می انگارند و بقیه را غیرحقیقی! و گاه حقیقت را یک مفهوم (مانند توحید) می دانند. چنین آشفتگی ای در معنای واژه ای به این مهمی، اگر در زبان عوام باشد مورد پذیرش است، اما وجود این آشفتگی در زبان داشمندان و خواص حکایت از آن دارد که هیچ گونه سنت فکری منطقی و استدلالی ریشه دار و جا افتاده ای، در درازای تاریخ ایران‌زمین وجود نداشته که بتواند معنایی خاص را از این واژه معرفی و همه‌گیر کند، معنایی که بیشتر دانشمندان بدان معتقد باشند.
اما در زبان علم و فلسفه غرب معنای حقیقت تا این حد گسترده و فراگیر و بی نظم نیست. با مراجعه به دانشنامه های فلسفی همگی در زیر درآیند "truth" از پیشینه و معانی تقریبا یکسان و صورتبندی شده ای سخن گفته اند. البته نمی توان انکار کرد که همواره اقلیتی هم هستند که نظرشان با بقیه متفاوت است.
در فلسفه غرب بعد از قرن هجدهم و پس از شکل گیری و قوام معرفت شناسی، واژه پرسر و صدا و دهان پرکن حقیقت، مورد نزاع و بررسی و کالبدشکافی قرار می گیرد و ابهتش را کمی از دست می دهد و به مفهوم"صادق/درست بودن= صدق" فروکاسته می شود. به عبارت دیگر، در این سنت فکری، حقیقت تبدیل به وصف و ویژگی ای property می شود که اگر یک باور belief/ جمله sentence / گزاره proposition / سخن utterance/ نظریه doctrine / ادعا assertion/ عقیده opinion و... آنرا دارا باشد، آن درست و صادق (حقیقی) true است. در اینکه یک باور یا گزاره تحت چه شرایطی صادق و درست است نیز نظریات متعددی موجود است. نظریاتی کاملا انسانی و زمینی و برخاسته از تفکر گروهی انسان معمولی و موضوع این نظریات نیز جمله ها و باورهای معمولی مردم است- می دانیم که مثلا دانش معرفت شناسی همه بحثهایش را با کالبدشکافی حرفهای روزمره آدمهای معمولی آغاز می کند. و بدین ترتیب از مفهوم "حقیقت" افسون زدایی شده است.
برای نمونه طبیعی ترین و مقبول‌ترین و دم دستی ترین نظریه صدق عبارت است از نظریه "مطابقت"Correspondence Theory. در این نظریه گفته می شود جمله یا باوری صادق است که با امر واقع (آنچه خارج از ذهن است) مطابقت داشته باشد. و یا در نظریه دیگر صدق، یعنی "انسجام" Coherence Theory گفته می شود عبارت یا باوری صادق و درست است که با دیگر باورهایی که ما قبلا اتخاذ کرده ایم تعارض و تناقض نداشته باشد. و یا در نظریه عملگرایانه Pragmatic Theory باوری صادق انگاشته می شود که در عمل سودمند باشد.
مشاهده می کنیم که با این رویکرد جدید به حقیقت، در ابتدا شوکت و ابهت آن شکسته می شود، زیرا به امری معرفتی و انسانی تبدیل می شود که بیگمان از دسترس نقصهای شناخت بشر در امان نیست. ثانیا حقیقت یک امر بسیار شایع می شود و در دسترس و معمولی. چرا که وقتی حقیقت، صدق و درستی باشد در این صورت هر گزاره و باوری که در فکر ما هست یا صادق است و یا کاذب، حتی باورهای بسیار روزمره و معمولی و پیش پا افتاده ما. از سوی دیگر تعیین درستی و صدق باورها و گزاره ها اینک دیگر، از عهده همه بر می آید و نیازی به عارف و مفسر و متخصص نداریم که حقوق بگیرند و به این کار مبادرت ورزند و موجب محدودیت در دستیابی به اطلاعات شوند.
در این نوشتار هدف توضیح و تبیین نظریات بالا نبود بلکه خواستم بگویم چگونه در تفکر غربی ابهت این واژه با پرداختن به آن و ترتیب دادن بحثهای استدلالی و انتقادی در مورد آن شکسته شده است و اینک دیگر در میان متخصصان فلسفه و علوم انسانی هر درویش و صوفی یا شعبده باز و رمال و شاعری حق ندارد بیاید و سخن از" حقیقت مطلق" که آنهم تنها در دسترس او است، سر دهد چرا که برای اینکار باید پیشتر، از عهده نظریات بسیار قدرتمند و آزموده پیشین بر آید و همچنین پیشتر پاسخ گوید که اصلا حقیقت چیست و باید چه ویژگی هایی داشته باشد. البته هر کسی حق دارد هر سخنی میخواهد به زبان آورد و هر ادعایی بکند، اما در مقام سنجش باید معیار و سنجه ای برای سنجیدن عیار سخن و ادعای او در دسترس باشد.

ادامه دارد ...

Strauss - Also Sprach Zarathustra
Found at Also Sprach Zarathustra on KOhit.net