رویکردی زبانی به واژه فلسفه
ح. جوشنلو
اینکه "فلسفه" چیست و این واژه بطور دقیق دارای چه معنایی است از حوصله این نوشتار خارج است. مقصود ما در اینجا تعیین معنا و کاربرد این واژه در زبان فارسی است. بدیهی است که "فلسفه" به معنای آغازینش در فرهنگ غرب، هیچ گاه در ایران وجود نداشته است -شاید بجز چند مورد استثنایی- و بزرگانی چون فارابی و ابن سینا تنها توانسته اند با هوش و نبوغ خود به این آوردگاه کمی نزدیک شوند و بطور کلی عرفا و متصوفه و متکلمین در فرهنگ ایرانی، بار سنگین اندیشیدن را به دوش کشیده اند و در نهایت میراث آن دوسه فیلسوف ایرانی-اسلامی نخستین نیز در دریای بیکران عرفان و تصوف و رندی غرق و محو گردیده است.
جالب است که با اینکه این مفهوم در فرهنگ ما بیگانه و خارجی است و نگاه مثبتی هم نسبت به فلاسفه وجود ندارد، اما کاربرد این واژه در زبان مردم بسیار زیاد است. در فرهنگ ما، به راحتی می توان عنوان "فیلسوف" را به کسی اعطا و یا ادعای "فیلسوف" بودن کرد (ر.ک. +). مصادیق این مفهوم آنقدر گسترده است که اگر "شاتقی" هم فیلسوف بنامیم (ر.ک. +) به کسی بر نمی خورد و اعتراضی به گوش نمی رسد چه برسد به سید احمد فردید! (ر.ک. +)
باری، فلسفه در زبان فارسی معمولا در یکی از ترکیبهای زیر به کار می رود:
ح. جوشنلو
چند و چون فیلسوفان چون بر دیوار ندبه است
پیـــرک چـندی زنخزن ریــش جـنبان در کـنارت
"فلسفه" واژه ایست که در فارسی زیاد بکار می رود. این واژه از زبان عربی وارد فارسی شده است (الفَلسَفَة). خود این واژهی عربی، معرب واژه ای یونانی است (Gk. philosophia "love of knowledge, wisdom," from philo- "loving" + sophia "knowledge, wisdom," from sophis "wise, learned." +). بنابر این کاملا آشکار است که این واژه در فرهنگ ایرانی-اسلامی وارداتی است.پیـــرک چـندی زنخزن ریــش جـنبان در کـنارت
اینکه "فلسفه" چیست و این واژه بطور دقیق دارای چه معنایی است از حوصله این نوشتار خارج است. مقصود ما در اینجا تعیین معنا و کاربرد این واژه در زبان فارسی است. بدیهی است که "فلسفه" به معنای آغازینش در فرهنگ غرب، هیچ گاه در ایران وجود نداشته است -شاید بجز چند مورد استثنایی- و بزرگانی چون فارابی و ابن سینا تنها توانسته اند با هوش و نبوغ خود به این آوردگاه کمی نزدیک شوند و بطور کلی عرفا و متصوفه و متکلمین در فرهنگ ایرانی، بار سنگین اندیشیدن را به دوش کشیده اند و در نهایت میراث آن دوسه فیلسوف ایرانی-اسلامی نخستین نیز در دریای بیکران عرفان و تصوف و رندی غرق و محو گردیده است.
جالب است که با اینکه این مفهوم در فرهنگ ما بیگانه و خارجی است و نگاه مثبتی هم نسبت به فلاسفه وجود ندارد، اما کاربرد این واژه در زبان مردم بسیار زیاد است. در فرهنگ ما، به راحتی می توان عنوان "فیلسوف" را به کسی اعطا و یا ادعای "فیلسوف" بودن کرد (ر.ک. +). مصادیق این مفهوم آنقدر گسترده است که اگر "شاتقی" هم فیلسوف بنامیم (ر.ک. +) به کسی بر نمی خورد و اعتراضی به گوش نمی رسد چه برسد به سید احمد فردید! (ر.ک. +)
باری، فلسفه در زبان فارسی معمولا در یکی از ترکیبهای زیر به کار می رود:
1- فلسفه غرب/اسلامی/اسکولاستیک و...
دراین تعابیر "فلسفه" در اصلیترین معنایش به کار رفته و لذا در زبان دانشمندان و آگاهان این کاربرد "فلسفه" رایج تر است. فلسفه در این تمعنا عبارت است نوعی تفکر مبتنی براصول منطقی که تلاش می کند با بهره گیری ازانتزاع، منطق و استدلال با مفاهیم و پرسشهای بزرگ و ستبری چون خدا، انسان، طبیعت، جهان، ذهن و عین و ... مواجه گردد و آنها را تبیین کند. کهنترین نوع این رویکرد را در یونان باستان و سپس در فلسفه مدرن غرب می یابیم. همچنین فلسفه اسلامی و اسکولاستیک نیز که دراندازه و توان خود دنبالهرو و شارح همان آموزههای فیلسوفان نخستین یونان هستند را هم می توانیم فلسفه به این معنا بدانیم. هرچند در این باب سخن فراوان است.
2- فلسفه علم/حقوق/ سیاست و ...
در این کاربست واژه "فلسفه" به اصطلاح بیانگر یک علم درجهدوم است. "فلسفه" در چنین ترکیبهایی همواره به نام یک علم یا حوزه معرفتی دیگر اضافه می شود لذا آن را در چنین کاربستی "فلسفهی مضاف" می نامند. فلسفه در این تعابیر عبارت است از دانشی که یک دانش دیگر را مورد بررسی قرار می دهد و به شناخت موضوعات آن، متدولوژی آن علم و تاریخش و ... می پردازد.
3- فلسفه یک پدیده یا شیء
در این کاربرد فلسفه معنای عامی دارد و به معنای "چرایی" یک چیز است. مثلا "فلسفه رنگین کمان" یعنی "چرایی رنگین کمان". این کابرد واژه فلسفه در میان عوام بسیار رایج است. مثلا می پرسند "من که فلسفه این کار تو را نفهمیدم". یا "فلسفهی باران توی تابستان چیست؟" در این ترکیبها فلسفه به معنای "چرایی" یک پدیده/چیز است.
4- فلسفهی تاریخ / حق و ...
می توانیم یک کاربرد دیگر برای واژه فلسفه که بسیار نزدیک به دو کاربرد قبلی است بازشناسیم و بگوییم واژهی "فلسفه" گاهی ممکن است برای اشاره به "جوهر" و "چیستی" یک چیز بکار رود. مثلا وقتی می گوییم فلسفهی تاریخ یعنی "چیستی تاریخ".
5- "فلسفه بافی" کنایه از کلام تخیلی و دور از منطق.
در فرهنگ ایرانی معمولا مردم نگاه خوشایندی نسبت به فیلسوفان ندارند و البته این شاید ریشه در تاریخ تفکر ما با پیشینه به شدت عرفانی دارد و برکسی پوشیده نیست که "صوفی" اگر با "فقیه" کنار بیاید با "فیلسوف" صلح نتواند! این خود موجب شده است واژه فلسفه در تعابیری بکار رود که از آنها بوی تمسخر و تحقیر به مشام رسد. از جمله همین تعبیر "فلسفه بافی" که دهخدا در برابرش می نویسد: "سخن بيهوده و بظاهر مستدل گفتن . استدلال بي پايه کردن." و معین می نویسد: "كنايه از اظهار نظر دور از منطق". مشاهده می شود که ایرانیان به چیز دور از منطق، "فلسفه بافی" می گویند! در حالی که در اصل به سخن مبتنی براصول منطقی و عقلی فلسفه گفته می شود.
۶- "فلسفه" به معنای حرفهای حکیمانه و درشت و عارفانه
و این کاربردی است بیشتر در میان عوام -و البته خواص عوامزده- که هرکس را کمی حرفهای بزرگ و حکیمانه بزند - بخصوص اگر کمی موها و ریشهایش هم بلند باشد- "فیلسوف" می نامند. معمولا این نوع حرفها برخاسته از تجربیات شخصی گوینده است و ممکن است گوینده حتی یک کتاب هم در عمرش نخوانده باشد و حتی اصلا سواد هم نداشته باشد. من و هیچ کس دیگر نمی توانیم بگوییم این کاربرد واژهی "فلسفه" در زبان فارسی عوام اشتباه است. چرا که زبان را همین مردم معمولی می سازند. به هر حال این هم یک نوع کاربرد این واژه است، البته در میان قوم ایرانی. در این معنا، مفهوم "فیلسوف"، به مفاهیمی چون "عارف" بسیار نزدیک می شود حتی تا حد یکسانی و می توانیم بجای "فیلسوف" بگوییم "عارف" و هیچ اتفاق خاصی نیفتد. و این است مفهوم فیلسوف در میان اکثر ایرانیان.
"فلسفه" و پرسش از امکان آن در فرهنگ ما - 2