۱۳۸۷ اردیبهشت ۵, پنجشنبه

دیو و خدا - جستاری ریشه‌شناختی در پیرامون واژه‌ی "دیو"

ح. جوشن‌لو

واژه‌ی "دیو" یکی از واژه‌های رازآمیزی است که بررسی خط دگرگونی معنایی آن گوشه‌هایی از طرز نگرش و اندیشه‌ی ایرانیان کهن را نسبت به خدایان، در سنجش با سایر اقوام آشکار می‌کند. این بررسی نشان می‌دهد که قوم ایرانی، در یزدان‌شناسی خود، تا جایی پابه‌پای دیگر قوم‌های آریایی پیش آمده است، اما از نقطه‌ای راهش را از آنها جدا کرده است. در این نوشتار بیشتر تلاش من، بررسی ریشه‌شناختی این واژه است.

"دیو" در زبا‌ن‌های آریایی
بررسی‌های ریشه‌شناختی نشان می‌دهد که واژه‌ی "دیو" در تمامی زبانهای آریایی، معنای "خدا" داشته یا دست کم، نام یکی از خدایان بوده است. در سَرزبان آریایی، این واژه را برگرفته از فعل " deiw- " می‌دانند که به معنای "درخشیدن" است و این خود نیازمند بررسی و پژوهش است که در دیدگاه آریایی کهن خدا و نور و درخشش چه پیوندی با هم داشته اند.
باری، دیو در زبان سانسکریت "devā" بوده که به خدایان کهن آریایی اطلاق می‌شده است و هنوز نیز در هندی معنای خدا می‌دهد ( deva).
در زبان یونانی این واژه بصورت "zeus" در می‌آید که نام رئیس و پدر خدایان یونانیان باستان است. "ژوپیتر" Jupiter نیز که پدر خدایان رومی است بخش نخستش( Ju) از همین ریشه است.
در لاتین "deus" معنای خدا می‌دهد و از این واژه و مشتقات آن میراثی بس درخور توجه در زبانهای جدید اروپایی بجا مانده است. در زبان فرانسه "dieu" در ایتالیایی "dio" و در اسپانیایی "dios" همگی معنای خدا را بر دوش می‌کشند.
در زبان انگلیسی نیز این واژه به صورت‌های گوناگون بر جای مانده است که در زیر چند نمونه را معرفی می‌کنم: واژه‌ی "deity" که در انگلیسی ِ امروز "خدا" معنی می‌دهد، با واسطه از فرانسوی، از "deitas" لاتینی گرفته شده است. واژه‌ی دیگر "divine " به معنای "خدایی/الهی"‌ است که این هم از " divinus" لاتینی گرفته شده است . واژه‌ی دیگر "deism" است به معنای "خداگرایی" (نوع خاصی از باور به خدا) که از همان ریشه‌ی لاتینی است.

"دیو" در زبان فارسی
"دیو" کنونی، در زبان فارسی باستان "daiva" بوده است. این واژه در ترکیب "daivadāna" نیز وجود داشته که به معنای "پرستشگاه دیوان" است. در اوستایی نیز این واژه بصورت "daēva" بوده است. در فارسی میانه (پهلوی) این واژه بصورت "dēw" تلفظ می شده است. و امروز هم می‌دانیم بصورت "div" تلفظ می‌شود.
اما آنچه در این میان دارای اهمیت است، آنست که به وارونه‌ی سایر زبان‌های آریایی، این واژه در فارسی در ایران باستان، نه تنها معنای مثبت "خدا" نداشته، بلکه بر عکس دارای معنایی بسیار منفی نیز بوده است. آنچه که در گذشته از واژه‌ی "دیو" به ذهن متبادر میگشته، آفریده‌های "اهریمن" هستند که جایگاهی برابر "ایزدان" - که همانا کارگزاران اهورامزدایند- دارند و معنای دیگری که این واژه، البته بیشتر در متون حماسی و بویژه شاهنامه، به ذهن می‌آورد، "بومیان ایران‌زمین" پیش از مهاجرت آریایی‌ها بوده اند که نژادشان و در نتیجه نمای ظاهریشان متفاوت از آریاییان بوده است. اینان مردمانی جنگاور و حتی متمدن بوده اند که در برابر ایرانیان ِ مهاجر جنگ‌ها و مقاومتهای فراوانی کرده اند و به همین دلیل همواره‌ از آنها به بدی یاد می شده است - البته بی‌گمان بین این دو کاربرد واژه‌ی دیو در ایران باستان، پیوندی وجود دارد که ما را به پژوهش بیشتر فرامی خواند.
مشاهده می‌کنید‌ که هر دو معنای "دیو" منفی است. از سویی در متون دینی، کسانی که پیرو دین مزداپرستی (مزدَیسنا) نبوده اند و از جمله بیگانگان و دشمنان، "دیویسنان" خوانده شده اند که به معنای "پرستندگان دیو" است. بررسی بیشتر در باره‌ی این چرخش معنایی را به آینده واگذار می کنم.

۱۳۸۷ فروردین ۲۷, سه‌شنبه

گمانه‌‌زنی‌‌هایی پیرامون واژه‌ی «تازی»

ح‌. جوشن‌لو

«تازی» واژه‌ای است با پیشینه‌ای کهن که تحلیل و ریشه‌شناسی آن گمانه‌زنی‌های فراوانی را میان پژوهشگران برانگیخته است. مخرج مشترک همه‌ی دیدگاه‌های گوناگون آنست که این واژه از دو بخش تشکیل شده : تاز + ی. در باره‌ی بخش دوم آن – ی - تقریبا در میان پژوهشگران این اتفاق وجود دارد که پسوند نسبت است. اما بازشناسی بخش نخست این واژه – تاز - آوردگاه دیدگاه‌های گوناگون بوده است.
پژوهشگران در پژوهش‌های خود در پیرامون این واژه به دست کم پنج دیدگاه دست یافته اند که در زیر به شرح کوتاه آنها می‌پردازم:.

1- محمد تقی بهار در سبک شناسی اینچنین به تحلیل این واژه می‌پردازد: «ايرانيان از قديم بمردم اجنبى «تاچيك» يا «تاژيك» مى‌گفته‌اند، چنانكه يونانيان «بربر» و اعراب «اعجمى» يا «عجم» گويند. اين لفظ در زبان درى تازه، «تازى» تلفظ شد و رفته‌رفته خاص اعراب گرديد …» (سبک شناسی – برگ 50)

2- دیدگاه دیگر دیدگاهی است که از سوی دکتر معین و برخی دیگران پیش کشیده شده است. ایشان در واژه‌نامه‌اش چنین نویسد: «تاز+ ى (نسبت) در پهلوى تاژيك. ايرانيان قبيله‌ی «طى» از قبايل يمن را كه با آنان تماس بيشتر داشتند (در عهد انوشيروان، يمن مستعمره ی ايران شد) «تاژ» و منسوب بدان را «تاژيك» مى‌گفتند و سپس اين اطلاق را بهمه ی عرب تعميم دادند…»(به نقل از دهخدا). دکتر بهفر نیز در جلد نخست شاهنامه‌اش از همین دیدگاه پیروی کرده است.(بهفر –برگ164)

3- «تاژ» در نوشته های پارسی دری به معنای «خیمه» و «خرگاه» به کار رفته است. در «فرهنگ عمید» نخستین معنای واژه‌ی «تاژ» خیمه و چادر ذکر شده است و این بیت از «بهرامی» نیز به عنوان شاهد آمده است:
خسرو غازی آهنگ بخارا دارد --- زده از غزنین تا جیحون «تاژ» و خرگاه.
بازشناسی این واژه با این معنی زمینه ساز دیدگاه دیگری است؛ دهخدا در واژه نامه برهمین پایه یکی از احتمالات را چنین بیان می کند: «بعضى حدس زده‌اند كه تازى بمعنى چادرنشين است، از كلمه ی تاژ و تاز بمعنى چادر و خيمه و يای نسبت، و هميشه آن را مقابل «دهقان» آرند. پس دهقان بمعنى روستانشين و تازى بمعنى چادرنشين است، طوائف چادرنشين كه ييلاق و قشلاق كنند، مقابل دهقان كه ساكن و تخته‌قاپو باشد. طبق اين حدس كلمه‌ی مورد بحث بار اول بمعنى مطلق چادرنشين بوده است و سپس بمعنى خاص‌ترى فقط بر عرب اطلاق شده است...»

4- به گزارش مکنزی در نوشته های پهلوی تازیگ (tazig) هم به معنی «تند» و «سریع» به کار می‌رفته است و هم به معنای «عرب». (مکنزی- برگ 147)
از سوی دیگر در شاهنامه نیز این واژه هم به چم «تازان» و «تازنده» به کار رفته است و هم به چم «عرب». برای نمونه در این مصرع تازی به معنی «تازنده» است: «همان تازی‌اسپاه همچون پری» و در این مصرع به چم «عرب»: «چه رومی چه تازی و چه پارسی». (پرویز اتابکی- برگ 71)
این دوگانگی در معنا دیدگاه دیگر پیرامون این واژه را پیش کشیده و دامن زده است و آن اینست که این واژه دارای پیوندی با بن مضارع «تاز» و به چم «تازنده» و «تازان» می باشد و از آنجا که هنگام هجوم اعراب به ایران‌زمین تاخت و تاز فراوانی کرده بودند مردم ایران آنها را به این نام خواندند.

5- اما موجه‌ترین نظر که شاید ازهمه نیز قدیمی تر باشد، ریشه در استوره‌های ایرانیان دارد؛ این دیدگاه در "بندهش" که یکی از کتابهای پرآوازه‌ی فارسی میانه (پهلوی) است مطرح شده است. این کتاب در اواخر دوران ساسانی گردآوری و توسط "فرنبغ" در قرن سوم هجری تدوین نهایی شده است. در بندهشن پس از ذکر چگونگی شکل گیری مردمان از مشی و مشیانه و تقسیم نوادگان آنها در عالم می نویسد:« از آن پانزده‌گونه ... شش جفت به خونیرس ماندند. از آن شش جفت، جفتی، مرد "تاز" و زن "گوازک" نام بودند. ایشان به دشت "تازیان" بودند. دشت تازیان را نام از اوست و به سبب او است که چنین خوانند.»
دهخدا نیز در واژه نامه به نقل از «آنندراج» و «انجمن‌آرا» نویسد: « فرزانه بهرام‌بن فرزانه فرهاد تاز، نام يكى از پسران سيامك بوده و تازيان از نسل اويند و از بعضى تواريخ نيز چنين معلوم ميشود كه تاز پسرزاده‌ی سيامك ‌بن ميشى ‌بن كيومرث بوده و پدر جمله‌ي عرب است و نسب تمام عرب به تاز ميرسد چنانكه نسب همه‌ی عجم به هوشنگ‌شاه ميرسد.»
نسب‌نامه‌ای که در بندهش و کتب اسلامی برای "ضحاک تازی" نوشته‌ شده است مقبولیت و مشهوریت این نظر را در دوران اسلامی بار دیگر به نمایش می گذارد. دهخدا (زیر واژه‌ی ضحاک) می نویسد: «در فصل 32 بندهش آنجا كه از سلسلهء نسب شاهان سخن مى‌رود نسب‌نامهء ضحاك بدين صورت ثبت شده است: دهاك،پسر ارونداسپ، پسر زئى‌نى‌گاو، پسر ويرفشك، پسر تاز، پسر فرواك، پسر سيامك، پسر مشيه، پسر گيومرد. اين نسب‌نامه در بعض از كتب اسلامى با تغييرات بى‌اهميتى بهمين شكل آمده و فى‌المثل در آثارالباقيه بدين ترتيب ضبط شده است: ضحاك بيوراسب ملقب به اژدهاك، پسر علوان (ارونداسپ)، پسر زينكاو، پسر بريشند، پسر غار (نسخه: قار) پدر عرب عاربه و پسر افرواك، پسر سيامك، پسر ميشى است... و چنانكه به آسانى دريافته مى‌شود در اين مورد تنها در اسامى تحريفهاى مختصرى صورت گرفته و اين تحريف خصوصاً در نام تاز كه ظاهراً درنتيجهء اشتباه ناسخان به غار و قار تبديل يافته قابل‌اهميت است.»
بر پایه‌ی آنچه تاکنون گفته شد، «تاز» نام شخصی استوره‌ای است که نژاد همه‌ی اعراب به او می‌رسد و پسوند نسبت در اینجا نیز بیانگر وابستگی نژادی اعراب به اوست. لازم به ذکر است این دیدگاه تا آنجا که من دیده‌ام توسط دکتر جلال الدین کزازی (نامه‌ی باستان - برگ 260) و آلبرت جزف کارنوی (اساتیر ایرانی- برگ 52) مورد تایید قرار گرفته است.
نکته‌ی جالب توجه در این بخش استوره‌ی ایرانی آنست که تازیان که از اقوام سامی هستند، با آریایی‌ها و ایرانیان هم‌نژاد دانسته شده اند. این درحالی است که پژوهش‌های علمی نشانگر آنست که اعراب جزء ِ اقوام سامی – و حتی شاید قوم اصلی آنها – هستند. نکته‌ی جالب‌تر اینکه در استوره‌های سامی نیز مشابه این دیده می شود و ایرانیان جزئی از سامی‌ها دانسته شده اند. در "قاموس کتاب مقدس" آمده است که فرس (پارسیان) از نژاد سام می باشند که او فرزند ارشد نوح است. اما این‌گونه نظرات که ریشه در منطق غیر علمی استوره دارند امروزه مورد پذیرش پژوهشگران نیست. امروزه آشکار است که ایرانیان جزء آریاییان هستند. عرب نیز به گمان برخی از پژوهشگران نه تنها سامی، بلکه خاستگاه سایر اقوام سامی است و عربستان سرزمین اصلی و نخستین سامی‌ها دانسته شده است. ( آذرنوش- برگ 27).

+++

بر این سیاهه می توان دیدگاه های دیگری را نیز افزود که بدلیل سست بودن آنها از پیش کشیدنشان صرف نظر می کنم. آنچه آمد گمانه‌زنی‌هایی در باره‌ی این واژه بود که بی‌گمان برتری دادن هر یک بر دیگری کار دشواری است و نیازمند پژوهشی فراگیر در تاریخ و فرهنگ ایران‌زمین و همچنین سرگذشت زبان فارسی است. با این وجود دیدگاه آخر از نظر نویسنده‌ی این نوشتار از قوت و استواری بیشتری نسبت به دیگر دیدگاه‌ها برخوردار است.

بن‌مایه‌ها
1- نسخه‌ی نرم‌افزاری واژه‌نامه علامه دهخدا (بن مایه اصلی که به گردآوری دیدگاهها پرداخته است)
2- فرهنگ عمید
3- فرهنگ معین
4- سبک شناسی – محمد تقی بهار- جلد سوم
5- شاهنامه فردوسی –مهری بهفر- جلد نخست
6- واژه‌نامه شاهنامه – پرویز اتابکی
7- فرهنگ کوچک زبان پهلوی – دیوید مکنزی
8- تاریخ ادبیات ایران پیش از اسلام – دکتر احمد تفضلی
9- پژوهشی در اساتیر ایران – دکتر مهرداد بهار
10- نامه‌ی باستان – دکتر میر جلال الدین کزاری – جلد نخست
11- اساتیر ایرانی – آلبرت جزف کارنوی – برگردان احمد طباطبایی
12- راههای نفوذ فارسی در فرهنگ و زبان عرب جاهلی – دکتر آذرتاش آذرنوش
سه‌شنبه 15 آوریل (4) 2008Tuesday, April 15, 2008

۱۳۸۷ فروردین ۱۶, جمعه

ضحاک؛ شاه‌خدای جامعه‌ی اشتراکی

ح. جوشن‌لو

علی حصوری در کتاب کوچک "ضحاک" که در سال 1378 منتشر کرده، بر این باور است که علت بدگویی‌ها نسبت به ضحاک و عرب و اژدها و اهریمن و حرام‌زاده خواندن او در ادبیان دوره‌ی میانه و شاهنامه، آنست که او شاه‌خدایی مردمی و طرفدار جامعه‌ی اشتراکی و بدون طبقه بوده است.
همانطور که می‌دانیم، قبل از رشد جامعه و بوجود آمدن کمبود در منابع اقتصادی، بشر نخستین در یک جامعه‌ی اشتراکی ابتدایی (=به قول مارکسیست‌ها "کمون اولیه") به سر می‌برده است؛ در چنین جامعه‌ای مالکیت خصوصی بر زمین و نیروی کار معنایی نداشته و اعضای جامعه‌ی بشری هر یک به قدر نیاز خود از منابع طبیعی بهره می‌برده اند و بخصوص نشانی از وجود طبقات اجتماعی و اینکه گروهی کار کنند و گروه دیگر از حاصل کار آنها بهره ببرند در میان نبوده است.
به مرور زمان بدلیل تکامل وسائل تولید و کمبود امکانات، شرایط اجتماعی به گونه‌ای رقم خورد که این جامعه‌ی اشتراکی اولیه، دست‌خوش تقسیم کار شد و نخستین طبقات اجتماعی شکل گرفت. در این نظام طبقاتی جدید، خواه‌نا‌خواه گروهی کار می‌کردند و گروهی دیگر از دسترنج آنها بهره می‌بردند.
در جامعه‌ی ایرانی بر پایه‌ی اوستا، شکل‌گیری نظام طبقاتی در دوره‌ی جمشیدشاه است. (حصوری برگ 43) یعنی همان شاهی که مردم، پس از مدتی، بر او می‌شورند و بجایش ضحاک را برمی‌گزینند و ضحاک پس از به قدرت رسیدن، او را به دو نیم می‌کند. طبقاتِ (پیشه‌ها) نخستینِ نظامِ طبقاتیِ ایرانی عبارتند از : روحانیون، جنگ‌جویان و در نهایت کشاورزان و دامداران. (حصوری برگ 42)
حصوری بر این باور است که «در چنین جامعه‌ی پرچالش که کشاورزان ظاهرا در فشار دو طبقه‌ی دیگر بوده‌اند مردی ظهور می‌کند که می‌خواهد جامعه را به شکل قدیم اشتراکی برگرداند» (برگ 44) و بر اساس دلایل قابل توجهی که این پژوهشگر ارائه می‌دهد آن مرد طرفدار مردم و جامعه‌ی بی‌طبقه کسی نیست جز "ضحاک ماردوش". علت اینکه این مرد تا این پایه در ادبیات استوره‌ای و مغانی ما محکوم و منفور است نیز به عقیده‌ی حصوری همین است. چرا که کار او برخلاف منافع طبقات دیگر بخصوص روحانیان بوده است و از سوی دیگر راویان استوره‌ها نیز همگی طرفدار جامعه‌ی طبقاتی بوده‌اند. (حصوری همان)
دلایلی که برای تقویت این نظر از سوی پژوهشگر ارائه‌ شده است بطور کلی برگرفته از سه منبع است:

1- نوشته‌های دینی فارسی میانه (به زبان پهلوی):
می دانیم که یکی از ویژگی‌های جامعه‌‌ی اشتراکی تعلق فرزندان به جامعه و نه یک پدر خاص است. از سویی در ادبیات فارسی میانه مادر ضحاک به عنوان زنی بدکار ، هرزه ، نخستین روسپی، زناکار با محارم (پسر خود) و ... معرفی می شود. بر این پایه، حصوری، اینکه در ادبیات پهلوی مادر ضحاک یک روسپی معرفی می شود را، نمایانگر آن می داند که او طرفدار جامعه‌ی اشتراکی بوده است و دشمنان او برای تخریب شخصیتش، با توجه به این ویژگی جامعه‌ی اشتراکی، به او چنین تهمتی زده‌اند که از پدر مشخصی متولد نشده است.
نظیر چنین تهمتی از سوی مغان به مزدک که او نیز طرفدار نظام اشتراکی و تقسیم "زن و خاسته" بود، زده شده است چرا که « می دانیم مخالفان جامعه‌ی اشتراکی ناچار باید اعضای آنرا حرام زاده و زنان آنرا روسپی بنامند و این صفت را به همین دلیل به مادر ضحاک هم دادند» (حصوری برگ 59)
دلیل دیگری که حصوری به میان می آورد اینست که در "دینکرد" آمده است: «فریدون از آن جهت ضحاک را نکشت که در صورت کشتن او زمین پر از خرفستر (حشرات) می‌شد.» حصوری بر این باور است که منظور از حشرات، توده‌ی مردم هستند (برگ24 و 52) سپس می نویسد: «این بخش از روایت بسیار اصیل، نشانه‌ی تعلق ازدهاک به توده‌ی مردم و قیام رهبر یا قهرمانی از جامعه‌ی اشتراکی اولیه است...» (برگ 24) البته به نظر می رسد همسان انگاشتن "مردم" و "حشرات" نیاز به استدلال بیشتری دارد.

2- الآثار الباقیه ابوریحان بیرونی
حصوری در برگ 47 کتاب می‌نویسد: «پایگاه اجتماعی ضحاک متاسفانه از اساطیر ایران حذف شده است ... تنها محقق بی‌نظیر، ابوریحان بیرونی در قطعه‌ی بسیار کوتاهی به او می‌پردازد و آنچه را دیگران نگفته‌اند باز می‌گوید:
... پادشاهی فریدون و و فرمان او به مردم که صاحب اطرافیان و اهل و فرزندان خود بشوند و آنان را کدخدای یا خداوندِ خانه نامید و به فرمانروایی بر اهل و فرزند و ملک و امر و نهی در آن‌ها بداشت پس از آنکه در زمان بیوراسب [=ضحاک] بی‌کار مانده بودند و کارهایشان به دست شیطان‌ها و زیردستان افتاده بود و به دفع آنان ناتوان بودند و ناظر اطروش آن رسم برافگند و اشتراک زیر دستان را با مردم در کدخدایی باز گرداند...»
همانطور که مشاهده می کنید فریدون که پس از ضحاک بر مردم حاکم می شود فرمان می دهد که صاحب اهل و فرزندان خود شوید و این حکایت از جامعه‌ی اشتراکی دوره‌ی ضحاک می کند که فریدون در صدد برانداختن آن است.

3- شاهنامه

در شاهنامه نشانه‌هایی وجود دارد که نظر علی حصوری را تقویت می‌کند. نخست اینکه در شاهنامه در ابتدای کار شاهد اقبال و هواخواهی مردمِ خسته از رنج جمشید نسبت به ضحاک هستیم و این نشانه‌ی مردمی بودن اوست:
جهاندار ضحاک با تاج و گاه --- میان بسته فرمان او را سپاه
چو خواهد زهر کشوری صد هزار --- کمر بسته او را کند کارزار
حصوری از این بخش شاهنامه چنین نتیجه می گیرد که « نفوذ او در میان مردم از اینجا روشن می شود که اگر بخواهد از هر سرزمینی صدهزار کمربسته برای او می‌جنگند» (برگ 49)
دلیل دیگری که حصوری می‌آورد آنست که در شاهنامه همواره از "دیوان" بجای سپاهیان ضحاک سخن می رود. برای نمونه :
بیامد دمان با سپاهی گران --- همه نره دیوان جنگ آوران
حصوری مدعی می شود که منظور از "دیوان" در سراسر ادبیات هند و ایرانی "توده‌ی مردم" اند و « این موضوعی است که بیش از پنجاه سال از روشن شدن آن می گذرد مثلا به بخش جمشید در شاهنامه مراجعه شود» (برگ 50) گمان می کنم جناب حصوری در اینجا دلیل قاطعی بر مدعای خود نیاورده است و بهتر بود اینچنین سرسری از کنار آن نمی‌گذشت.
و اما مهمترین دلیلی که در شاهنامه می‌توان بر اثبات این نظر در تفسیر استوره‌ی ضحاک آورد، چند بیتی است که در آن به اقدامات فریدون پس از ضحاک اشاره شده است و از این چند بیت می توان به چند و چون کارهای ضحاک پی برد:
[فریدون] نشست از بر تخت زرین او --- بیفگند ناخوب آئین او
بفرمود کردن به در بر خروش --- که هر کس که دارید بیدار هوش
نباید که باشید با ساز جنگ --- نه زین گونه جوید کسی نام و ننگ
سپاهی نباید که با پیشه ور --- به یک روی جویند هر دو هنر
یکی کارورز و یکی گرزدار --- سزاوار هر کس پدید است کار
چو این کار آن جوید آن کار این --- پرآشوب گردد سراسر زمین
...
وز آن پس همه نامداران شهر --- کسی کش بد از تاج وز گنج بهر
برفتند بارامش و خواسته (=مال) --- همه دل به فرمانش آراسته
حصوری این ابیات را نمایانگر کاری می‌داند که ضحاک کرده است، یعنی از بین بردن طبقات و ایجاد جامعه‌ای اشتراکی. فریدون نیز پس از از بین بردن ضحاک به احیاء نظام طبقاتی ایرانی و تقسیم کار دوباره می‌پردازد.
علی حصوری معتقد است فردوسی به دلیل اینکه خود از طبقه‌ی دهقانان و دارای علایق طبقاتی است از بیان حقایق بالا در مورد ضحاک چشم‌پوشی کرده است. از سویی شاهنامه در واقع روایت کارهای شاه‌خدایان و پهلوانان است نه توده ی مردم که پیوندی با حماسه ندارد. حصوری بر این باور است که فردوسیِ دهقان‌نژاد، با دیگر حماسه‌ها نیز چنین کرده است؛ چنانچه حماسه‌ی "آرش کمانگیر" را حذف کرده است تا رقیبی برای رستم وجود نداشته باشد (برگ های 50 و 51)
در این نوشتار قصدم آن بود که صرفا، به گزارش نظریات علی حصوری بپردازم. بی‌گمان این نوع برداشت از استوره‌ی ضحاک و نیز این ادعاها در‌باره‌ی فردوسی و شاهنامه از تیررس انتقاد، سنجش و نکوهش بدور نمانده است که اگر فرصتی بود در آینده به آن خواهیم پرداخت.

Strauss - Also Sprach Zarathustra
Found at Also Sprach Zarathustra on KOhit.net